منم و گوشهاي و سودايي شاعر : عطار تن من جايي و دلم جايي منم و گوشهاي و سودايي هر دمم سوي شيوهاي رايي هر زمانم به عالمي ميلي گاه شيبي و گاه بالايي مانده در انقلاب چون گردون همچو من نيست هيچ تنهايي ساکن گوشهي جهان ز جهان ماندهام در ميان غوغايي اي عجب گرچه ماندهام تنها راه گم کردهام به صحرايي رهزن من بسي شدند که من که در افتادهام به دريايي کارم اکنون ز دست من بگذشت کار هر نازکي و رعنايي نيست غرقه شدن درين دريا ميپزم...