مکن مدار براي من اي پسر روز

شاعر : عطار

که کرد عارض سيمين تو چو زر روزهمکن مدار براي من اي پسر روز
چگونه ماهي، ماهي بود به سر روزهز ماه روزه چو کاهي شد اي پسر ماهت
سپيد شد شکرت همچو شير در روزهتو را چو از شکرت بوي شير مي‌آيد
گشاده‌اي تو به خون دلي مگر روزهز لعل پر نمکت بوي خون همي‌آيد
لبم گشاد به خونابه‌ي جگر روزهز روزه تا تو لب چون شکر فروبستي
تباه کرد به خون مردم بصر روزهز بس که جست بصر چون هلال روي تو را
به جان تو که بنگشاد او دگر روزهدل از فراق تو در روزه‌ي وصال بماند
که بي‌شکي برود حالي از شکر روزهاگر سال کنم بوسه‌اي جواب دهي
که کس نداشت بدين شام تا سحر روزهوگر به شب طلبم بوسه‌اي بگويي روز
بيار بوسه و بيمار گو بخور روزهچو من ز عشق تو بيمار و زار مانده اسير
رواست گر بگشايد درين سفر روزهچو جان رنج کش من ز هجر در سفر است
به يک شکر ز لب خوب دادگر روزهاگرچه من نگشايم وليک بگشايد
ز خوان او بگشاده است قرص خور روزهخدايگان فلک قدر آنکه هر رمضان
مدام در دو جهان گشت نامور روزهسه ماه روزه گرفت و ز نور روزه او
که بو که شه بگشايد بدين قدر روزهز بهر روزه شه نه سپر جشني ساخت
ميان عرش معظم ز خواب و خور روزهفرشتگان که ز شوق خداي مي‌دارند
موافقت را با شاه پر هنر روزهاگرچه صايم دهرند ليک بگشايند
اگر ز هيچ شماري توان شمر روزهکسي که روزه گرفته است از شفاعت او
ز ابر دست تو بگشاد بحر و بر روزهاگرچه خشک‌لب افتاد بحر و بر امروز
مگر به خون دلم خصم بد گهر روزهحسام گوهريت لب ببست و نگشايد
هماي چتر تو از دامن ظفر روزهچو بام فتح گشادي ز چتر لعل گشاد
هبا شمر تو نماز وي و هدر روزهکسي که سرکشد از طاعت تو يک سر موي
رديف کرد به مدح تو سر به سر روزهخدايگانا شعر لطيف را عطار
که صد سخن بگشايد بديهه بر روزهمنم که ختم سخن بر من است و زهره کراست
هزار عيدت و عيديت باد هر روزههميشه تا شب و روز است عيد روزي باد