ما مست شراب جان فزاييم

شاعر : عطار

سرخوش ز مي گره گشاييمما مست شراب جان فزاييم
ما طالب گنج کنجهاييمدر کنج شرابخانه گنجي است
زنهار گمان مبر که ماييمآنها که هواي مي ندارند
گر جان طلبد درآ درآييمهر جا که صراحيي ز جامي است
برداشته دست در دعاييمتا حاصل ما ز مي درآيد
چون بلبل مست مي سراييمتا ما گل روي دوست ديديم
روشن سخني است مي نماييمما گوهر نور ذات پاکيم
بي‌خود ز خوديم و از خداييمما صوفي صفه‌ي صفاييم