دوش از سر خم صدا برآمد

شاعر : عطار

جوش از مي جانفزا برآمددوش از سر خم صدا برآمد
ني رست و به صد نوا برآمدزان جوش به گوش خاک در دهر
چون گنج ز کنجها برآمددر حوصله‌ي جهان نگنجد
کاژدر شد و از عصا برآمدحقا که ز قدرت همو بود
مي ده که ز مي صفا برآمداي رند شراب‌خواره امروز
گرد تو ز گرد ما برآمدچندان که تو شرح عشق کردي
خود را شد و از خدا برآمدشکرانه‌ي آنکه صوفي امروز
بي‌خود ز خوديم و از خداييمما صوفي صفه‌ي صفاييم