مي‌ندانم هيچ‌کس در کون يافت

شاعر : عطار

دولتي کان سحره‌ي فرعون يافتمي‌ندانم هيچ‌کس در کون يافت
آن زمان کان قوم ايمان يافتندآن چه دولت بود کايشان يافتند
هرگز اين دولت نبيند هيچ کسجان جداکردند ازيشان آن نفس
پس دگر بيرون نهادند از جهانيک قدم در دين نهادند آن زمان
هيچ شاخي زين نکوتر بر نديدکس ازين آمد شدي بهتر نديد
هست همت را درين معني خبرديگري گفتش که اي صاحب نظر
در حقيقت همتي دارم شريفگرچه هستم من به صورت بس ضعيف
هست عالي همتي باري مراگر ز طاعت نيست بسياري مرا
همت عاليست کشف و هرچ هستگفت مغناطيس عشاق الست
هر چه جست، آن چيز حالي شد پديدهر که را شد همت عالي پديد
کرد او خورشيد را زان ذره پستهرک را يک ذره همت داد دست
پر و بال مرغ جانها همت استنطفه‌ي ملک جهانها همت است