داشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي

شاعر : عطار

غرقه شد در آب دريا ناگهيداشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي
گفت از سر برفکن آن تو برهديدش از خشکي مگر مردي سره
نيست خود اين ريش، تشويش منستگفت نيست آن تو به ره، ريش منست
تو فروده اينت خواهد کشت زارگفت احسنت اينت ريش و اينت کار
برگرفته ريش و آزرميت نهاي چو بز از ريش خود شرميت نه
در تو فرعوني و هاماني بودتا ترا نفسي و شيطاني بود
ريش گير آنگاه اين فرعون راپشم درکش همچو موسي کون را
جنگ ريشاريش کن مردانه‌وارريش اين فرعون گير و سخت دار
تا کيت زين ريش، ره در پيش گيرپاي درنه، ترک ريش خويش گير
يک دمت پرواي ريش خويش نيستگرچه از ريشت بجز تشويش نيست
کو ندارد ريش خود را شانه‌ايدر ره دين آن بود فرزانه‌اي
ريش را دستار خوان ره کندخويش را از ريش خود آگه کند
نه بجز از دل کبابي يابد اونه بجز خونابه آبي يابد او
ور بود دهقان، نيارد ميغ آبگر بود گازر، نبيند آفتاب