آيا از تاريخ مي توان آموخت؟
آيا از تاريخ مي توان آموخت؟
لرد بالينگ بروك(3) نيز كه در امور دينى بر عقل آدمى تكيه داشت وبهرغم اقرار به وجود بارى، منكر دخالت خدا در امور جهان بود، و مشكل بتوان او را در صفمصلحان اخلاقى جاى داد، از همين نحله بود. در يكى آثار وى - نامههايى درباره مطالعه و فايدهتاريخ(4) - مىخوانيم:
"طبيعت به ما كنجكاوى داده است تا ذهنهاى ما را به كار و كوشش وادارد،اما هرگز بر آن نبوده كه كنجكاوى بزرگترين - و به طريق اولى، يگانه - هدف كاربرد اذهان باشد.مقصود حقيقى و صحيح از به كار انداختن ذهن، بهكرد دائم فضيلتهاى فردى و اجتماعى است."به نظر وى، مطالعه تاريخ "از هر مطالعه ديگرى براى ياد دادن فضيلتهاى فردى و اجتماعى به ما،شايستهتر و درستتر است." در نزد بالينگ بروك نيز مانند ديونوسيوسِ هاليكار ناسوسى(5)،تاريخ براستى همان فلسفه است، منتها "با سرمشقهايى كه از وقايع ماضى و كردار گذشتگانمىآورد، پند مىدهد." اگر تاريخ تكرار شود - چنانكه توكوديدس(6) معتقد بود و هنوز افراد عادى و برخى از مربيان و معلمان عقيده دارند - پس تاريخ بايد براى كسانى كه بدانند چگونه آن را بهطرز درست بخوانند، خزانه پهناور حكمت و فرزانگى و سكاندار راستين زندگى باشد. بر طبقاين رأى، تاريخ بواقع يكى از شعبههاى فن موعظه است كه ما را به فضيلت سفارش مىكند و ازرذيلت برحذر مىدارد، و نخستين وظيفه آن اندرزگويى است.
بعلاوه، اگر تاريخ تكرار شود، بايد اساسى براى پيشبينى به دست ما دهد. پس تاريخ درمقام غيبگويى قرار مىگيرد. بسيارى از فيلسوفان تاريخ مجذوب اين تصور فريبا شدهاند.معروفترين مروج آن در ميان معاصران، اسوالد اشپنگلر(7)، صاحب نظريه تكرار چرخههاىفرهنگى است. اين نظريه با شاخ و برگهاى فلسفى فراوان و شور و حرارت شاعرانه طول وتفصيل يافته و با اعتماد بنفس بيكران و جزميت وافر عرضه گشته است. اشپنگلر اعلام مى دارد:"هر فرهنگ، هر نوجوانى و پختگى و پوسيدگى فرهنگ، هر يك از مراحل و دورههاى ذاتاًضرورى و تفكيك ناپذير فرهنگ، مدتى معين مىپايد كه همواره يكسان است و هميشه با تأكيدبر يكى از نمادها تكرار مى شود." او مىگويد پيش از انتشار كتاب من، زوال غرب(8)، همه كسآزاد بود كه هر اميدى درباره آينده در دل بپرورد، اما اكنون همه بايد از آنچه مىتواند روى دهدباخبر باشند "و، بنابراين، از آنچه به موجب ضرورت دگرگونى ناپذير سرنوشت و صرف نظر ازآرمانها و اميدها و خواستهاى شخصى روى خواهد داد." اگر بدانيم كه بر بابِل و پاتليپوتره(9) چهگذشت، خواهيم دانست سرنوشت لندن و نيويورك چه خواهد شد. تاريخ، بنا به تصور اشپنگلر،امكان مىدهد تا "پيشاپيش تعيين كنيم كه مراحلى از تاريخ غرب كه هنوز به وقوع نپيوستهاند بهلحاظ معنويت، مدت، سرعت رويدادها و معنا و محصول چگونه خواهند بود." اگر چنينچيزى - يا چيزى حتى شبيه به آن - حقيقت داشت، ديگر لازم نبود دليل بيشترى بر فايدهآموزشى و تربيتى تاريخ بياوريم.
فايده تاريخ در مقام تعليم دهنده ميهنپرستى بر همه ما كاملاً روشن و ظاهراً به قدمت خودميهنپرستى است. پروفسور هنرى جانسن كتاب كوچك آموزنده و دلانگيزى دارد به نام آشنايىبا تاريخ علوم اجتماعى در مدارس(10) كه همه معلمان تاريخ و بويژه تمام مديران آموزش وپرورش و كارشناسان برنامههاى درسى كه به معلمان مىگويند چگونه تاريخ درس دهيد، بايد آنرا بخوانند(. در اين كتاب او از جمله به يكى از كتب درسى تاريخ كه در 1505 در آلمان منتشرشد، اشاره مىكند، و مىگويد هدف آن "دميدن حس غرور و افتخار در نوجوانان آلمانى نسبتبه گذشته ميهنشان و ترغيب آنان به افزودن به آوازه آلمانيها بود." نويسنده كتاب يكى از نخستينكسان در تاريخ ميهنپرستى بود كه كارش رونق گرفت، ولى مورخان ميهنپرست بمراتبورزيدهتر روزگاران بعدى نيز هنوز نتوانستهاند چيز زيادى بر روش وى بيفزايند، زيرا، به قولپروفسور جانسن، "او هر چه را به پيشبرد مقصودش كمك مىكرد در نوشته مىگنجانيد، و هرچه را به نظر نمىرسيد كمكى به آن باشد، خيلى ساده از قلم مىانداخت"، و طرفه اينكه كارميهنپرستى را بدانجا رسانيد كه واقعه تاريخى كانوسا(11) را اصلاً حذف كرد. بازار اخلاف معنوىاين نويسنده امروز نيز در سراسر جهان همچنان گرم است، و به كودكان و جوانان همه ملتها ازطريق درس تاريخ در مدارس آموزش داده مىشود كه به گذشته ميهنشان بنازند و افتخار كنند.هيچ كس نيست كه به اين موضوع توجه كرده باشد و بخواهد انكار كند كه در همه كشورها تاريخنيرومندترين ابزار القاى حس ميهنپرستى بوده است.
در حال حاضر، "پيشرو"ترين عقيده بر اين مدار دور مىزند كه يگانه ارزش تاريخ توضيح وتبيين وضع كنونى است. به موجب اين رأى، تاريخ فقط از جهت فراهم آوردن "زمينه"، يعنىروشن ساختن بستر رويدادهاى جارى، سودمند است؛ و ضرورتاً تاريخ بسيار اخير - يا،باصطلاح، تاريخ "همعصر" - مهمترين بخش تاريخ است؛ و كسى كه به چيزى در گذشتهمشغول گردد كه به طور محسوس علتهاى وضع امروز را روشن نمىكند، وقت خود را به هدرمىدهد و به "باستانگرايى محض" متهم مىشود. ادعاهاى تربيتى طرفداران تاريخ "همعصر" بههيچ روى تازه نيست، و در دويست يا سيصد سال اخير گاه بگاه عنوان شده است. ولى بابشدن اين آموزه كه "گذشته تبيين كننده وضع كنونى است" بدون شك از بسيارى جهات ناشى ازگسترش اخير اعتياد فكرى به نظريه تكامل است، و در غلبه آن در نحوه تدريس تاريخ در مدارسما ترديدى نيست. به گفته پروفسور جانسن كه در اين زمينه اطلاعات كامل دارد: "همانطور كهدر قرن هجدهم تاريخ بر محور سرمشق گرفتن از نمونههاى رفتار و كردار دور مىزد، اكنونمحوريت با مسائل جارى است." او مىافزايد در هر دو حال اصل بر اين است كه "از گذشته آنچهرا مستقيماً براى امروز سودمند است و به كار مىآيد، اخذ كنيم."
اما كسانى كه مىخواهند با بررسى تاريخ ارزشهاى آموزشى دلخواه خويش را به دست آورندنتيجتاً برخوردى با گذشته مىكنند كه با روح پژوهش آزاد كه جوهر و چكيده نگرش علمى)خواه در تاريخ و خواه در هر چيز ديگرى( است، منافات دارد. هيچ چيز غيرعلمىتر از ايننيست كه مطالب تاريخى را به طور گزينشى انتخاب كنيم، و بر مبناى فلان فرض دلخواهرويدادها را مورد تعبير و تفسير قرار دهيم و روايتى بسازيم، و سپس مدعى شويم كه حقيقت آنفرض را "تاريخ به ما مىآموزد". با حذفها و سوء تعبيرهاى زيركانه، آسان مىتوان به القاى ايناحساس دست يافت كه كشور خود ما همواره بر حق بوده است. با سكوت درباره افراد خبيث درتاريخ كه به نظر مىرسد رويهمرفته زندگى را به كام دل گذراندهاند، آسان مىتوان به القاى ايناحساس دست يافت كه بدكاران هميشه به كيفر بدكارى خود رسيدهاند. با محدود ساختن گزينشفقط به رويدادهايى در گذشته كه ظاهراً وضع امروز را تبيين مىكنند، آسان مىتوان به القاى ايناحساس دست يافت كه گذشته همواره اوضاع كنونى را تبيين مىكند. اينگونه دستبردها بهتاريخ، داراى آبروى علمى نمىشوند حتى اگر هدف دستبرد زنندگان از حيث اخلاقى يااجتماعى مطلوب و پسنديده باشد. كار زائدى است كه بخواهيم اثبات كنيم نگرش كسانى كهتاريخ را وسيله تلقين اخلاق يا ميهنپرستى مىدانند از زمين تا آسمان با روح علمى فاصله دارد.اما درباره موضع كسانى كه معتقدند مهمترين وظيفه تاريخ تبيين و توضيح اوضاع كنونى است،چه بايد گفت؟ اين نظريه هواداران "آموزش و پرورش پيشرو" را شيفته و مفتون كرده و يكىاصول ايمانى اهل مكتب "تاريخ نو" است، و مسلماً جا دارد مورد بررسى عميق و نقادانه همهمعلمان و طالبان پخته تاريخ قرار گيرد.
شك نيست كه گذشته به اكنون مىانجامد: ولى گذشته آنگونه كه بوده به اكنون آنگونه كههست. اگر ما به تاريخ علم مطلق داشتيم، اگر گذشته را آنگونه كه بود مىشناختيم، آنگاه كلاكنون را آنگونه كه هست درك مىكرديم - يعنى درك مىكرديم به مفهوم اينكه كليه سوابق آن رامىدانستيم. اما بدترين شيوه براى حصول بينش نسبت به گذشته آنگونه كه بوده، بررسى آن بانگاه ثابت به امروز است. كنونىانديشى(12) هميشه بزرگترين عامل تحريف و كژنمايى گذشته،بزرگترين منشأ تفكر برخلاف جهت زمان، و بزرگترين دشمن تاريخىانديشى بوده است. هرتاريخى كه به قصد تبليغات و اشاعه مرام نوشته شده باشد، ناشى از كنونىانديشى است بهمعناى اينكه هدفش رسيدن به مقاصد امروزى است، حال آنكه مطلب در اينجا چيزى ظريفترو دشواريابتر است، چيزى كه حتى خود تاريخنگار يا معلم تاريخ نيز ممكن است كاملاً به آنآگاه نباشد. كنونىانديشى نه تنها "نو" نيست، بلكه فوقالعاده كهن و حتى متعلق به طرز فكربدوى است، زيرا در واقع شيوه طبيعى نگريستن به گذشته است، و مىتوان با اطمينان گفتشيوهاى است كه انسان بدوى به گذشته خود مىنگريست. آنچه بالنسبه نو و، به اعتقاد من،براستى پيشرو است، تاريخىانديشى است. تاريخىانديشى ميوه زيبا و كمياب فرهنگ ومحصول تطبيق روح علمى بر بررسى گذشته است. در بررسى تاريخ، پيوسته چشم به امروزداشتن سبب مىشود كه گذشته را از پشت عينك معيارها و پيش فرضهاى خودمان ببينيم و ازميان رويدادهاى گذشته آنچه را نه به نظر معاصران آن رويدادها، بلكه به نظر ما مهم و پرمعنامىرسد برگزينيم و امثال واقعه كانوسا را كه اسباب شرمندگى است، حذف كنيم. چنين شيوهاىبه سادهسازى بيش از حد فرايند تاريخ و بزرگنمايى هماننديها و پوشيدهدارى ناهماننديهاىگذشته و اكنون مىانجامد. حتى در حافظه خود ما، تجربههاى شخصى از وقايع بعدى رنگمىپذيرند. مثلاً شرح وضع روحى شخصى در يكى از مواقع بحرانى و حساس در زندگى كه ازحافظه، پنجاه سال بعد، در يك زندگينامه خودنوشت به نگارش در آيد، مسلماً غير از شرحىخواهد بود كه در همان زمان در يادداشتهاى روزانه ثبت شده باشد. همه مىدانند كه يادداشتهاىروزانه بمراتب از زندگينامههاى خود نوشت به لحاظ تاريخى قابل اعتمادترند. ه . ج. ولز(13)خردمندى به خرج داد و از اينكه نظر ايام دانشآموزى خويش نسبت به دنيا را بعدها از حافظهبازآفرينى كند، دست كشيد. او در كتابش، آزمايشى در خود زندگينامهنويسى(14)، شرح مىدهد:"نزد من محال است كه چيزهايى را كه پيش از سيزده سالگى ديده و خوانده بودم از آنچه بعداًآمد تفكيك كنم. افكار و احساسات قديم در قالب مطالب بعدى شكل مىگرفتند و از آنها براىساختن چيزهاى جديد استفاده مىشد. اين بازآفرينى هر روز ادامه داشت تا جايى كه ترتيب وتوالى و جزئيات چنان از دست رفت كه ديگر باز يافتنى نبود."
مقايسه كنيد شرحى را درباره نظرها و تعبيرهاى فلان دوره گذشته كه از قلم تاريخدانىمتخصص و مسلط بر منابع و مآخذ آن عصر تراويده است با شرحى كه يكى از نويسندگان كتبدرسى تاريخ عمومى نوشته است. شرح اخير نه تنها مختصرتر، بلكه سادهتر و معمولاً بمراتببيشتر ناشى از كنونىانديشى است. آنچه در كتاب درسى ديده مىشود گذشتهاى زنده ورنگارنگ و پيچيده و متكثر و سرشار از بلند پروازيها و عشقها و كينههاى فردى نيست؛صحنهاى مصنوعاً ساده شده و يكدست و يكنواخت در تكامل تاريخى است. يكى از تزهاىآقاى هربرت باترفيلد(15) - و به نظر من، تزى درست و متين - در كتاب او تعبير ويگها از تاريخ(16)،اين است كه صِرف عمل تلخيص و فشرده كردن تاريخ به كنونىانديشى مىانجامد. نويسندهكتاب درسى چون به معيارى براى سنجش رويدادهاى گذشته نياز دارد، خواه و ناخواه و تقريباًبه اجبار به اتخاذ اين اصل منطقاً غلط رانده مىشود كه هر چه از نظر عصر او مهم است،فىالواقع هنگام وقوع نيز مهم بوده است. پژوهندهاى كه در فلان بخش از گذشته عميق شده وژرفپيمايى كرده است تحت تأثير پيچيدگى فرايندهاى تاريخى قرار مىگيرد، ولى كسى كه باكنونىانديشى به گذشته بپردازد، پيچيدگيها را ساده مىكند. اگر تشبيه تاريخ به چشمهسار ياجويبار درست باشد، بايد چشمه سارى با بسيارى بركهها و چرخابها و جريانها در نظر بگيريم.هنرى سايدل كنبى(17) فرياد مىكشد كه: "من خسته شدم از بس ديدم تاريخ ايالات متحد آمريكادر اين چارچوب تعبير مىشود كه نخستين مهاجران به اين سرزمين يا سربازان شركت كننده درجنگ داخلى امريكا در قرن نوزدهم، به شهر شيكاگو در 1933 يا به فلان صاحب پمپ بنزين درخيابان ما چه خدمتها كردند. كسانى كه تاريخ را هميشه روانه غايت و مقصودى از پيش تعيينشده مىبينند، مرتكب خطايى منطقى مىشوند، مانند اينكه بگويند درياچه اُنتاريو فقط به اينجهت مهم است كه آب آن به خليج سنت لارنس مىريزد." كنونىانديشى آنچه را پيچيده استساده، و آنچه را كج و پر پيچ و خم است صاف مىكند، و از اين راه به كلىگوييهاى سطحى وآسانياب درباره گرايشها و حتى، به قول معروف، "قوانين" تاريخ مىرسد - و سبب تقويت ايناشتباه منطقى مىشود كه در تاريخ بعضى علتهاى "بنيادى" و نتايج "اجتنابناپذير" وجود دارد،و مىانجامد به اعتقاد نسنجيده به "پيشرفت" جبرى در امور آدميان و چرب زبانى در خصوص"دادگاه" تاريخ و "منطق" تاريخ. بسترى كه غلنبهگويى درباره [ Zeitgeist= روح زمانه[ از آنمىرويد و پرپشت مىشود، كنونى انديشى است.
غرض من از تاريخىانديشى، كاربرد روح علمى در بررسى گذشته است. خروارها كاغذ دراين بحث به مصرف رسيده كه آيا تاريخ علم است يا نه. ولى ما لازم نيست در آن باتلاق بلغزيم.يقيناً تاريخ يكى از علوم "دقيق" نيست، اما علوم "دقيق" نيز آنچنان كه سابقاً تصور مىشد دقيقنيستند. دقيقترين علوم، يعنى فيزيك، اكنون احتمال را جانشين يقين كرده است. اينكه آيا تاريخبه معناى واقعى "علمى" است يا مىتواند "علمى" باشد، آشكارا وابسته به اين است كه علم راچگونه تعريف كنيم، و لفظ "علم" كه اينقدر مورد استفاده و سوء استفاده بوده، هرگز به نحوىتعريف نشده كه همه كسانى كه خويشتن را عالم [scientist] مىدانند، قانع و خرسند شوند. از نظرمن، كاربرد روح علمى در بررسى گذشته، اجمالاً به معناى كنجكاوى خالى از غرض وچشمداشت درباره گذشته - يا بخشى يا جنبهاى از گذشته - فىنفسه و لنفسه، و ارضاى آنكنجكاوى با استفاده از بهترين وسايل موجود براى احراز حقيقت در خصوص موضوع تحقيقاست. روح علمى، كسب معرفت به گذشته را فىنفسه هدف مىداند، نه وسيلهاى براى رسيدن بهفلان هدف، و از اين سؤال تحقيرآميز فايده جويان نگران و پريشان نمىشود كه مىپرسند "فايدهچنين معرفتى چيست؟" و فقط به حال سائلان متأسف مىشود زيرا معرفت را خيرى فىنفسهمىداند كه نيازمند هيچگونه توجيه بر مبناى بالاترى نيست و خود، پاداش خويش است. البته روح علمى اگر مىخواست، مىتوانست با منطق خود فايده جويان به آنان پاسخ دهد، زيرا ، همانگونه كه برتراند راسل مىگويد، مسلماً حقيقت اين است كه: "آدميزاد بدون عشق خالى از سودا و سود به معرفت، هرگز در نيل به فنون علمى امروزى ما كامياب نمىشد." البته بايدمتوجه بود كه الهام يافتن از چنين روحى مستلزم پذيرش هيچ اصل خاصى از اصول مكتبتاريخنگارى علمى قرن نوزدهم نيست كه اصحاب آن معتقد بودند قوانين تاريخ را مىتوان كشفكرد. ولى كسب الهام از روح مورد بحث مسلماً مستلزم رد نظريهاى است كه اكنون مراجع عالىتبليغ مىكنند و به عنوان يكى از فرمانهاى تفكر پيشرو پذيرش گسترده يافته است و داير بر اينكهبىغرضى و عينيت و بىطرفى نه تنها نبايد كمال مطلوب در تاريخ به شمار آيد، بلكه بايد به عنوان شعارى كهنه و منسوخ به دور افكنده شود و تفسير تاريخى بر مبناى فلسفههاى اجتماعىكنونى جاى آن را بگيرد.
حتى در بعضى از محافل، انكار وجود انگيزههاى بىغرضانه و بىطرفانه دليل روشنبينى ودل آگاهى و بصيرت واقعگرايانه روانشناختى به حساب مىآيد، و كسانى كه منكر اين انكارندمشتى مردم ساده لوح و خالى از ظرافت فكرى و عقلى دانسته مىشوند. ولى اكنون بشنويم ازيكى از همين مردم سادهانديش در اين قضيه. ماكس پلانك(18) واضع نظريه كوانتوم و محققاً يكىاز بزرگترين استادان علم فيزيك، در كتابى براى خوانندگان عادى و غير متخصص چنينمىنويسد:
هر علمى به تنهايى كار را از رد صريح نظر گاههاى خود محور و انسان محور آغاز مىكند. در نخستين مراحل انديشه بشرى... انسان اوليه خود و علايق و منافعش را محور نظام استدلالى خويش قرار مىداد، و هنگامى كه با نيروهاى طبيعت درپيرامون روبرو مىشد، آنها را مانند خودش موجوداتى ذيروح و جاندار مىپنداشت و، بنابراين، همه را به دو دسته دوست و دشمن تقسيم مىكرد. عالم گياهان را به دوقسمت سمّى و غيرسمّى، و جهان جانوران را به دو مقوله خطرناك و بىآزار بخشمىكرد. آدمى تا هنگامى كه در مرزهاى اين روش برخورد با محيط محدود ماند، محال بود هيچ گامى به سوى معرفت واقعى علمى بردارد و به آن نزديك شود. نخستين پيشرفت در اينگونه شناخت تنها هنگامى حاصل شد كه او منافع آنى را ازتفكر خويش بيرون راند. در مرحله بعد، آدمى به ترك اين تصور كامياب شد كهسيارهاى كه خود در آن به سر مىبرد، نقطه مركزى عالم است، و سپس كوشيد براى اينكه نگذارد سليقهها و تصورات شخصى ميان او و مشاهداتش از پديدارهاى طبيعى حايل شود، با فروتنى تا حد امكان خود را در عقب صحنه نگاه دارد. فقط دراين مرحله بود كه جهان بيرونى طبيعت كمكم حجاب از رازهاى خود نزد وى برگرفت و در همان حال وسايلى در دسترس او نهاد كه در خدمتش به كار گرفته شوند - وسايلى كه انسان هرگز به كشفشان موفق نمىشد اگر همچنان مانند گذشته در كور سوى شمع علايق و منافع خودمحورانه خويش به جستجويشان مىرفت.پيشرفت ، عاليترين شاهد اين حقيقت متناقضنماست كه آدمى براى اينكه خويشتن را بيابد، بايد نخست آن را ببازد.(19) نيروهاى طبيعت - فىالمثل الكتريسيته – ممكن نبود به دست كسانى كشف شوند كه از اول كار مقصود ثابتشان استفاده از آنها در راه اغراض فايده جويانه خويش بود. تنها كسانى به كشفهاى علمى نايل آمدند و بهشناخت علمى دست يافتند كه بدون چشمداشت به هيچگونه مقصود عملى بهجستجو برخاستند.
اكنون مىپرسيم آيا هيچ ارزش آموزشى و تربيتى وجود دارد در آنگونه بررسى تاريخى كه هدفش صرفاً پىبردن به حقيقت فلان جنبه گذشته است، و به هيچ وجه مدعى نيست كه مىخواهد درس درستكارى يا ميهنپرستى به ما دهد يا زمينهاى بسازد كه اخبار روزنامههاى صبح را بهتر بفهميم و چنين كارى را با سرشت و مقصود خود بيگانه مىداند ) هر چند ممكناست غير مستقيم و به طور عارضى چنين تأثيرهايى نيز داشته باشد(؟ به اعتقاد من، پاسخ اينپرسش مؤكداً مثبت است.
نخست، اينگونه بررسى ناگزير افق زمانى شخص را گستردهتر مىسازد و ديدهاى محلى ومحدود را كه عصر ما سخت بدان مبتلاست، اگر نگوييم درمان مىكند، دست كم تخفيف مىبخشد. تأثير آموزشى و تربيتى گذشته پژوهىِ توأم با تاريخىانديشى قابل مقايسه با تأثير سفر به سرزمينهاى بيگانه است، زيرا هر دو به ما بصيرتى نسبت به فرهنگهايى غير از فرهنگ خودمان مىدهند و موجب درك بهتر اين واقعيت مىشوند كه آن فرهنگها نيز روزگارى همچون فرهنگ ما زنده و پرنشاط بودهاند. بعلاوه، چنين پژوهشى در پيش گرفتن تساهل و مدارا مؤثراست، زيرا غيرمستقيم به ما مىآموزد كه عصر ما نيز يكى از بسيارى عصرهاست و نبايد آن را معيار داورى درباره ساير روزگاران بدانيم. اينكه شيوههاى زندگى و عادتهاى فكرى و نهادهاىكنونى خويش را درست ، و بقيه را همه نادرست و نابهنجار بدانيم ، امرى طبيعى است - همانقدر طبيعى كه زمانى زمين را مركز عالم فيزيكى مىدانستيم. گذشته پژوهى توأم با تاريخى انديشى ما را سر جاى خودمان مىنشاند. نگرش بطلميوسى ما را نسبت به گذشته به نگرشىكپرنيكى مبدل مىسازد. مورخ پويشگرى است كه در زمان سير مىكند، و مورخ كنونىانديشىكه در گذشته به جستجوى "ريشهها" و "بذرها"ى نهادهاى امروزى برود احتمالاً دچار اشتباهىدرباره گذشته به بدى اشتباه و اسكوداگاما خواهد شد كه معبد بوداييان را كليساى مسيحيان پنداشته بود. چنين مورخى بايد به دنياگرد بىفرهنگ و پولدارى از شهر كوچك و بستهاى تشبيهشود كه در سفر بر عرشه كشتى مىايستد و همان داوريهاى همشهريهاى عقب مانده خويش رادر مورد صحنههاى رنگارنگى كه از پيش چشمش مىگذرند تكرار مىكند، نه مسافرروشنانديشى كه مىخواهد با همدلى در ميان اهل تمدنى ديگر يا فرهنگى بيگانه زندگى كند تادرباره آن فرهنگ و تمدن به بصيرت برسد و روح آن را جذب كند. تاريخ پژوهى كه هرگزاحساس نياز نكرده كه ذهن خويش را از بند و اسارت عقايد و تمايزات و ردهبنديهاى بديهىانگاشته شده و معمول در انديشه معاصر آزاد كند، از يكى از گرانبهاترين هديههايى كه آموزشتاريخ به ارمغان مىآورد محروم مىماند.
از نظر تعليم و تربيت، روش تحقيق تاريخى احتمالاً مهمتر از اطلاعات تاريخى است. اينكه دانشآموز يا دانشجو چگونه درباره گذشته چيزى مى آموزد بيشتر ارزش دارد از آنچه درباره آنياد مىگيرد. فكر من در اينجا بيش از هر چيز متوجه پژوهش تاريخى است، ولى حتى در مطالعهابتدايى تاريخ نيز ممكن است شناختى از روش تحقيق تاريخى به دست آيد اگر معلم توان تعليمآن را داشته باشد. معلم آزموده مىتواند از راه استفاده نقادانه از كتاب درسى و به وسيله تمرينهاى بدقت برگزيده در نقد تاريخى ابتدايى، تا حدودى شاگردان را از اعتبار و صحت نسبى اقسام مختلف منابع و مآخذ آگاه سازد، متوجه كند كه اطلاعات دست اول به اطلاعات دست دوم برترى دارد، به آنان هشدار دهد كه بين بيان سنجيده واقعيات محرز و اظهار نظر محض تميزبگذارند، و بنابراين كارى كند كه زودباورى فطرى آدمى درمان شود. تدريس تاريخ در مدارس ازنظر تعليم و تربيت در وضعى بمراتب سالمتر خواهد بود اگر اوقاتى كه با كوششهاى ناشيانه درمدرسههاى )به اصطلاح( "پيشرو" بر سر اين تلف مىشود كه از تاريخ بخواهند زمينه و توضيحى براى اخبار روزنامههاى صبح فراهم آورد، مصروف القاى آنگونه حس نقادى درشاگردان گردد كه بررسى علمى تاريخ از اول قرار بوده آن را در آدمى پرورش دهد.
در مورد بررسيهاى تاريخى پيشرفتهتر ، بهترين راه اينكه كسى با هوشيارى و جامعيت قرائن و امارات را دنبال كند جستجوى دقيق و طولانى براى يافتن مواد و مطالبى است كه بايد هم مقدم بر هر تحقيق تاريخىِ علمىِ شايسته اين نام صورت گيرد و هم همزمان با آن. در هر كسىكه براستى محقق تاريخ باشد، رفته رفته نوعى حس كارآگاهى پديد مىآيد و رشد مىكند. چنينكسى بايد شامّهاى تيز براى كشف منابع و مآخذ داشته باشد، همانگونه كه يك خبرنگار موفق بايد بو بكشد و در پى خبر برود. اگر از منابع و مآخذ مهم و اساسى استفاده نشده باشد، حتىنتايج به دست آمده با بهترين روشهاى تأئيد شده نقادى تاريخى و درخشانترين تفسيرهاىتاريخى احتمالاً در ورطه عميق شرمندگى و سرافكندگى سقوط خواهد كرد. حاجت به گفتننيست كه تاريخنگار البته به چيزى بيش از سخت كوشى و پشتكار نياز دارد. او نيز مانند دانشمندعلوم طبيعى محتاج مخيله سازنده است. ولى اين بسيار تفاوت دارد با اوهامى كه كاخهاى پا درهوا بنا مىكند. مخيله سازنده بدون پژوهش قبلى وارد عمل نمىشود و از فرضيه سازى درذهنهاى ناپخته اجتناب مىورزد. منضبط و خويشتندار كار مىكند. دل به دريا زدن و واردفرضيههاى تاريخى ناآزموده شدن، مطمئنترين نشانه ذهنهاى غيرتاريخى است.
چنانكه پيشتر گفته شد، بررسى تاريخى مىتواند كارى كند - بلكه بايد گفت مىتواندبسيارى كارها كند - براى درمان يا دست كم تخفيف زود باورى طبيعى در آدمى، و، به نظر من، همين جاست كه قادر به بالاترين خدمت آموزشى و تربيتى مىشود. ما همه فطرتاً زود باوريم ،و تنها از راه آموزش و تحصيل - خواه رسمى و خواه غيررسمى - نقاد و سنجشگر مىشويم.مهمترين فرق فرد تحصيل نكرده با فرد تحصيل كرده اين است كه اولى هر چه را مىشنود يامىخواند باور مىكند، ولى دومى دلايل و شواهد را مىسنجد. البته زير فشار تبليغات قوى و تحت تأثير احساسات شديد، حتى تحصيل كردگان نيز ممكن است به ورطه زود باورى سقوط كنند. مثلاً در 1914 ]در آغاز جنگ جهانى اول[ قوه نقادى و سنجشگرى در خصوص علتهاىجنگ و مسائل مورد منازعه موقتاً در همه كشورهاى محارب به حال تعليق در آمد، و نقشى كه مورخان ايفا كردند نقشى نبود كه اهل حرفه تاريخ بعدها بتوانند به آن بنازند. ولى تحصيل نكردگان همواره زود باورند. روش تاريخى به عنوان وسيله تعيين و احراز واقعيات ، پايينتر از روش مشاهده مستقيم است. اما يگانه روش احراز واقعيتهاى گذشته است، و عمده ارزشآموزشى آن نيز درست از همين مايه مىگيرد كه روشى از مرتبه پايينتر است. چون نمىتوانيمرويدادهاى تاريخى را مستقيماً مشاهده كنيم، و چون فقط بايد بر پايه انواع مختلف اسناد ومدارك به آنها پىببريم ، تكليفى بر عهده ما قرار مىگيرد كه به مدارك نقادانه بنگريم و درجه وثاقتشان را تخمين بزنيم و دلايل و شواهد را بدقت بسنجيم. فنون نقادى تاريخى درست به اينجهت پرورانده شدهاند كه سنجش دلايل و شواهد را مقرون به دقت و صحت بيشترى سازند.
احتمالاً بزرگترين ارزشهاى آموزشى و تربيتى تحقيق تاريخى ناشى از روشهاى آن است، نه از يافتهها. اما روش ، وسيله است نه هدف. اگر هدف ما كشف حقيقت باشد و در جستجوى آن با روشهاى نقادانه تاريخ علمى پيش برويم ، بسيارى سودها از اين رهگذر به ما خواهد رسيد.
پي نوشت ها :
1_ Robert Livingston Schyler, "Can History Educate?" in Herman Ausubel ed.&&, The Making of Modern Europe (N. Y.:The Dryden Press, 1951), pp. 2 - 12.
2_ Tacitus (حدود 55 - 117 م). مورخ و خطيب و سياستمدار رومى. (مترجم)
3_(1678-1751) Bolingbroke. سياستمدار و خطيب انگليسى. (مترجم)
4_ 3.yrotsiH fo esU dna ydutS eht no sretteL -
5_ Dionysius of Halicarnassus (وفات حدود 7 ق م). دانشور يونانى كه در روم اقامت گزيدو تاريخآن كشور را نوشت. (مترجم)
6_ Thucydides (حدود 471 تا 400 ق م). مورخ يونانى، نويسنده جنگهاى پلوپونزى، و شايد يكى ازبزرگترين مورخان همه اعصار. (مترجم)
7_(1880-1936) Oswald Spengler نويسنده آلمانى. (مترجم)
8_ sednaldnebA sed gnagretnU reD
9_ Pataliputra يا پاتنه، كرسى ايالت بهار هند. در قرن پنجم ق م بنا شد، تا قرنهاى چهارم و پنجمميلادى نيز رونق داشت، در قرن هفتم ميلادى ويران شد، ولى در قرن شانزدهم تيموريان هند دوبارهعظمت گذشته را به آن باز گرداندند. (مترجم)
10_ ث.sloohcS ni secneicS laicoS fo yrotsiH eht ot noitcudortnI nA ,nosnhoJ yrneH -
11_ Canossa. دهكدهاى در شمال ايتاليا. در قرن يازدهم ميلادى، هانرى چهارم امپراتور مقدس روم درآنجا در برابر پاپ گرگورى ششم زانو زد و طلب بخشايش كرد. اين واقعه در آن روزگار نشانه شكست وسرافكندگى قدرت دنيوى در مقابل قدرت دينى پاپها تلقى شد. (مترجم)
12_ ssendednim - tneserp -
13_(1866-1946) H. G. Wells . داستاننويس و مورخ انگليسى. يكى از بسيارى كتابهاى او،سرفصلهاى تاريخ است كه در آن تاريخ جهان در تقابل با روش مورخان ناسيوليست و كوتهبين به نگارشدر آمده است. (مترجم)
14_ yhpargoibotuA ni tnemirepxE -
15_ 1900 Herbert Butterfield. مورخ انگليسى و استاد تاريخ در دانشگاه كيمبريج. (مترجم)
16_ yrotsiH fo noitaterpretnI gihW ehT -
17_(1691-1878) Henry Seidel Canby نويسنده و روزنامهنگار امريكايى. (مترجم)
18_(1858-1947) Max Planck . فيزيكدان نامدار آلمانى. (مترجم)
19_ شايد موجزترين بيان معناى مورد نظر پلانك، در اين بيت شاعر ايرانى خلاصه شده باشد كه مىگويد:تا تو را قدر خويشتن باشد/ پيش چشمت چه قدر من باشد. (مترجم)
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}