به کوشش: رضا باقریان موحد




 
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را *** که به شُکر پادشاهی ز نظر مران گدارا
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم *** مگر آن شهاب ثاقب مددی کند خدا را
مژه ی سیاهت ار کرد به خون ما اشارت *** ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی *** تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی *** به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی *** دل و جان فدای رویت بنما عذار، ما را
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحر خیز *** که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

1.کیست که پیام مرا به هم نشینان و بندگان خاص درگاه معشوق برساند که آنان در مقام انس و صحبت با معشوق به او بگویند که:به شکرانه ی این پادشاهی و حکومت بر قلب های عاشقان که داری، این عاشق بیچاره و زار خود را فراموش مکن.
2.ای معشوق!هواهای نفسانی ام، مانند رقیبی است که اخلاق شیطانی دارد و همیشه می خواهد که از یاد و ذکر تو غافل بمانم؛ بنابراین من از دست او به تو پناه می برم و از تو می خواهم که مانند شهاب سوزانی، آن رقیب را نابود سازی و جز تو کسی دیگر قادر بر این کار نیست.
3.ای یار!اگر تیر مژگان سیاهت که نشان جلال و جمال توست، به کشتن و نابودی ما اشاره نمود، تو این خطا را مرتکب مشو و این کار را نکن.
4.ای محبوب من!هنگامی که چهره ی زیبای خود را مانند گُلی بر می افروزی و جلوه گری می نمایی، دنیایی را به عشق خود مبتلا کرده و می سوزانی؛ نمی دانم از این سوختن عاشقان، چه نصیبی می بری که با آنها مدارا نمی کنی.
5.در تمام عمر به این امید هستم که نسیم صبحگاهی -که قاصد درگاه معشوق است -بوزد و پیامی از او برای من بیاورد و دلم را شاد کند و مرا از این رنج جدایی برهاند و همان طور که نسیم صبحگاهی گل ها را می شکوفاند، دل مرا نیز بشکافد و شاد نماید.
6.ای معشوق! این چه شور و غوغایی است که با نشان دادن قد و قامت خود برپا کرده ای؟ گویی روز قیامت شده است.دل و جان عاشقان، فدای آن چهره ی زیبایت باشد؛ حجاب ها را کنار بزن و آن روی زیبا را نمایان کن.
7.ای معشوق! به خدا قسمت می دهم که به حافظ سحر خیز، جرعه ای از شراب دیدارت بنوشان و او را از این رنج جدایی نجات بده؛ زیرا دعای سحرگاهی او در حق شما مؤثر خواهد بود.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول