0
مسیر جاری :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد شرح دیوان حافظ

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

هنگامی که معشوق وارد محفل ما شد، ستاره ای بود که جلوه گر گشت و همچون ماه، روشنی بخش مجلس گردید و به آن رونق بخشید.در همین حال برای دل رنجور و آزرده و گریزان ما یار و همدمی دلنشین شد.
روز هجران و شب فُرقت یار آخر شد شرح دیوان حافظ

روز هجران و شب فُرقت یار آخر شد

دوران فرق و شب دوری از معشوق به پایان رسید؛ تفّالی زدن که فال خوب و نیکویی آمد؛ چرا که در این هنگام ستاره ی سعد از درجه ی طالع من گذشت و سرانجام به مرادم رسیدم.تأثیر منفی ستاره گذشت و کارهای من به سامان...
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد شرح دیوان حافظ

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

عشق و دوستی به زیبارویان سیاه چشم از سر من بیرون نخواهد رفت و من همچنان عاشق و دلداده ی آنان هستم. سرنوشت الهی برای من این گونه رقم زده شده و تغییر هم پیدا نمی کند.
گل بی رخ یار خوش نباشد شرح دیوان حافظ

گل بی رخ یار خوش نباشد

گل سرخ بدون مشاهده ی چهره ی زیبا و دلربای معشوق، دوست داشتنی و نشاط آفرین نیست. فصل بهار نیز بدون نوشیدن شراب، خوش و دلپذیر نمی باشد. هر شادی و نشاطی به شرطی دلپذیر است که همراه با عشق و مستی باشد.
خوش آمد گل و زان خوش تر نباشد شرح دیوان حافظ

خوش آمد گل و زان خوش تر نباشد

فصل بهار فرا رسیده و گل به باغ آمده است و چیزی خوش تر و دلنشین تر از این نیست که جام شراب هم در دست تو باشد.
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد شرح دیوان حافظ

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

دلی که غمگین و فکری که افسرده باشد، کی می تواند شعری بسراید که با طراوت و امیدوار کننده و شادی بخش باشد؟ شمّه ای از این حقیقت را بازگو کردیم و همین کافی است.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی شرح دیوان حافظ

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

دیشب بلبل بر شاخه ی درخت سرو با آهنگ دلنشین پهلوی درس مقامات معنوی را می خواند؛ آواز بهاری بلبل، شنونده را به فکر می انداخت.
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی شرح دیوان حافظ

ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی

ای ساقی! فصل بهار است و هوا ابری است و بر لب جویی نشسته ایم؛ در چنین زمانی من نمی گویم که چه کاری را انجام بده؛ اگر صاحبدل و عاشقی، خودت بگو که چه باید بکنی.
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی شرح دیوان حافظ

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ای معشوق زیبا! تو مگر لحظه ای از روی میل بر لب جوی آبی بنشینی، و گرنه تا وقتی که ایستاده ای و جلوه گری می کنی فتنه و غوغا به پاست، پس هر آشوبی که ببینی از جانب قامت رعنای توست.
سحرگه رهروی در سرزمینی شرح دیوان حافظ

سحرگه رهروی در سرزمینی

سحرگاه که لحظه ی گشایش روزنه ای به عالم معناست، انسان صاحبدلی در سرزمینی این نکته ی سربسته را با دوستی گفت: