0
مسیر جاری :
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی شرح دیوان حافظ

هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی

ای معشوق عزیزتر از جان! عاشق و دوستدار تواَم و می دانم که این را فهمیده ای و می دانی؛ زیرا که تو هم پنهانی و نادیدنی را می بینی و هم ننوشته شده را می خوانی و به اسرار آگاه هستی.
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی شرح دیوان حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

تا می توانی از وقت و فرصت عمر نهایت استفاده را بکن؛ ای عزیز! حاصل زندگی تو همین لحظه است؛ هوشیار باش تا آن را از دست ندهی.
اَحمدُ اللهَ علی مَعدِلَهِ السُّلطان شرح دیوان حافظ

اَحمدُ اللهَ علی مَعدِلَهِ السُّلطان

خان پسر خان و پادشاهی که از نژاد شاهان بزرگ است؛ کسی است که اگر او را جان عالم بخوانی، سزاوار و لایق است.
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی شرح دیوان حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کیست که از سوی معشوق من نامه ای محبت آمیز بیاورد؟ اگر پیک صبا می خواهد لطف و بخششی به من کند، کجاست؟
اَتَتْ روائحُ رَندِ الحِسمی وَ زادَ غَرامی شرح دیوان حافظ

اَتَتْ روائحُ رَندِ الحِسمی وَ زادَ غَرامی

نسیم های خوشبوی کوی معشوق آمد و اشتیاق من فزونی گرفت؛ این جان گرامی و عزیز، فدای خاک کوی یار باد.
مِی خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی شرح دیوان حافظ

مِی خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی

پیاله ی شراب بخواه و باده بنوش؛ شاد باش و همه جا را گل باران کن؛ از سرنوشت و روزگار چه می خواهی؟ گل این سخن را به هنگام سحر گفت؛ حال ای بلبل عاشق! تو چه می گویی؟
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی شرح دیوان حافظ

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

ای دل! اگر عشق و مستی را ترک کنی و از چاه زنخدان معشوق بیرون بیایی، هر جا که بروی فوراً پشیمان می شوی و به پناهگاه اصلی خود بر می گردی؛ پس این کار را نکن.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی شرح دیوان حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

ای معشوق که پادشاه کشور زیبارویانی! ای کسی که از همه زیبایان، زیباتری! فریاد از غم تنهایی که بسیار طاقت فرساست؛ این دل عاشق بدون تو درمانده شده؛ وقت آن است که به سوی من بازگردی و به این عاشق بیتاب خود...
سلامی چو بوی خوش آشنایی شرح دیوان حافظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلامی به خوشبویی محبت و دوستی بر آن معشوق عزیزی که مانند مردمک چشم روشن است؛ آن محبوبی که نور چشم من است.
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی شرح دیوان حافظ

به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی

من ابروی معشوق زیبارویی را پیش چشم آورده ام؛ تصویر ذهنی چهره ی جوان و زیبایی همیشه در پیش چشم من است؛ عاشق کسی شده ام که همواره تصوّری از او را پیش چشم دارم.