هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی *** که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق *** نبیند چشم نابینا خصوص، اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پا بازی و رقص آور *** که از هر رقعه ی دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان دران ابروی دلبند است *** خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
مَلَک در سجده ی آدم زمین بوس تو نیّت کرد *** که در حُسن تو لطفی دید بیش از حدّ انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است *** مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت *** ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست *** بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ *** نگر تا حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانی
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق عزیزتر از جان! عاشق و دوستدار تواَم و می دانم که این را فهمیده ای و می دانی؛ زیرا که تو هم پنهانی و نادیدنی را می بینی و هم ننوشته شده را می خوانی و به اسرار آگاه هستی.
2. ملامت گر مدعی و لاف زن چه می داند که میان عاشق و معشوق چیست؟ همانگونه که نابینا نمی بیند، مخصوصاً رازهای پنهانی را.
3. ای معشوق! زلف پیچیده و تابدار خود را پریشان کن و صوفی را به وجد و رقص و پای کوبی بیاور تا از هر وصله ی خرقه ی او هزاران بت غرور و ریا فرو ریزد؛ ای معشوق! اگر جمال خود را نشان بدهی همه شیفته ی تو خواهند شد، حتی صوفی ریاکار خود پسند.
4. ای یار! گشایش کار عاشقان مشتاق و آرزومند، تنها در گرو آن ابروان کمانی زیباست؛ به خاطر خدا لحظه ای بنشین و ترشرویی را کنار بگذار.
5. ای معشوق! فرشته هنگام سجده کردن بر آدم، قصدش بوسیدن درگاه تو بود؛ زیرا که در جمال و زیبایی تو لطافتی دید که فراتر از مرتبه و مقام انسانی است.
6. روشنی بخش چشم ما بوی خوش گیسوی زیبای جانان است. خدایا! این زلف معشوق را که مجمع امنی برای دل های عاشقان است، از باد آشفتگی و پریشانی محافظت فرما.
7. افسوس که شادی و خوشی سحری به وسیله خواب صبحگاهی از دست رفت؛ ای دل! زمانی قدر و ارزش وقت را می دانی که درمانده و ناتوان شده باشی.
8. از همرهان ملول و دلتنگ بودن راه و رسم دانایی و تدبیر نیست؛ پس تو نیز به یاد دوران خوشی و آسایش سختی این راه را با جان و دل بپذیر و تحمل کن.
9. ای حافظ! خیال گیسوی تابدار و گره خورده ی معشوق، تو را فریب می دهد؛ آگاه باش تا حلقه ی در بخت و اقبال ناممکن را نزنی.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول