بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت *** کنار آب رُکناباد و گلگشت مصلّا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم *** که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم *** جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا
نصیحت گوی کن جانا که از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گوی و راز از دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را
غزل گفتی و دُر سُفتی، بیا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند، فلک عِقد ثریّا را
1.اگر آن معشوق زیباروی، نسبت به این عاشق زار خود لطف و مرحمت و عنایت کند و مرا نیز در زمره ی شیفتگان خاصش قرار دهد، من در مقابل آن خال سیاهش، تمام این دنیا و آن دنیا را می بخشم و فدایش می کنم.[سمرقند، مرکز سیاسی و بخارا مرکز دینی حکومت آن زمان بوده است.)
2.ای ساقی!برایم از آن شراب -که عمر جاوید هدیه می کند -بریز و مرا به سوی دوست رهنمون شو تا در همین دنیا برای خود بهشتی بسازم زیباتر از آن بهشت که زیبایی و صفای آب رکن آباد و گردشگاه مصلا را ندارد.این بهشت، این مزیت را دارد که من می توانم در آن، معرفت دوست و مقامات قُرب را کسب کنم.
3.این زیبارویان شوخ شیرین کار که با سخنان و حرکات خود، تمام شهر را شیفته ی خود کرده اند، آرام و قرار را از دل ما ربوده اند و غارت کرده اند، مانند ترکان مغول که سفره ی غذایی را به یکباره غارت می کردند.به تعبیر دیگر، صفات و تجلیات معشوق در اَشکال مختلف هر لحظه به شکلی ظاهر می شوند و دل ما را می برند.
4.معشوق ما زیباست و این زیبایی اش خدادادی است و هیچ آرایشگری نداشته است؛ اینک با وجود چنین زیبایی و جمالی، کسی باید به او عشق بورزد که مانند او زیبا و کامل باشد نه مانند من که حقیرم و عشق ناقصی دارم؛ آری صورت زیبا احتیاجی به آب و رنگ و خال و خط ندارد.
5.من از آن زیبایی یوسف که روز به روز بیشتر می شد، دانستم که عشق یوسف بالاخره زلیخا را از پرده ی پاکی بیرون می آورد.آری به راستی نمی توان در برابر زیبایی معشوق حقیقی از خود شکیبایی نشان داد؛ به همان میزان که عشق، شعله ورتر می شود، صبر و قرار عاشق نیز کمتر می شود.
6.ای معشوق!از اینکه مرا به عیوب و بدی ها و اشتباهاتم آگاه کردی، از تو بسیار خشنودم؛ خداوند از تو بلاها را دفع کند؛ الحق که شنیدن این سخنان از آن لب های مانند یاقوت زیباست؛ سخنان سرزنش آمیز تو از سخنان ستایش آمیز دیگران برایم شیرین تر است.
7.ای جان من!نصایح و پندهای پیران حق و عارفان کامل را گوش کن و به آن عمل نما؛ زیرا انسان های سعادتمند، این نصایح را از جان خود دوست تر دارند و به واسطه ی عمل به آن نصایح به مقام قُرب و سعادت اَزلی می رسند.
8.ای انسان!اسرار آفرینش را به وسیله ی علم و حکمت نمی توان گشود و فقط عشق و مستی است که می تواند رازهای این معما را بگشاید.بنابراین عمر خود را ضایع مگردان و همواره در طریق عشق و مهرورزی گام بردار.
9.ای حافظ!غزل های شیرین و زیبایی سروده ای.حال بیا و این اشعار را با آوای خوش بخوان تا آسمان به واسطه ی لذتی که از شنیدن آن می برد، ستاره ی ثریا را -که مانند گردنبند زیبایی است -به تو هدیه کند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول