می چکد ژاله بر رخ لاله *** اَلمُدام اَلمُدام یا احباب
می وزد از چمن نسیم بهشت *** هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زُمُرد ز ده است گُل به چمن *** راح چون لعل آتشین دریاب
درِ میخانه بسته اند دگر *** اِفتَتِح یا مُفتّحَ الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک *** هست بر جان و سینه های کباب
در چنین موسمی عجب باشد *** که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر *** همچو حافظ بنوش باده ی ناب
1.صبح زیبای یک روز بهاری آغاز شده و ابر بر آسمان خیمه زده است؛ پس ای دوستان همدل!شراب صبحگاهی را بیاورید و از آن بنوشید تا خماری و دردسر دیشب از بین برود و دوباره پر نشاط شوید.
2.در این بامداد با صفا که شبنم بر چهره ی لاله می افتد، ای دوستان!شراب بنوشید و شتاب کنید.
3.نسیم خوشبوی بهشت، از سوی چمن سرسبز می وزد.هان ای دوستان!دم به دم از شراب خالص عشق بنوشید.
4.اکنون که گل در سبزه زار مانند سلطانی بر تخت زمردین نشسته است، تو نیز به گلزاری برو و از شراب سرخ آتشین که انسان را گرم و مست می کند، بنوش و فرصت را غنیمت بدان.
5.در این فصل عیش و مستی، نمی دانم چرا در میخانه ها را بسته اند و عاشقان را از عیش محروم کرده اند؟!ای گشاینده ی درها!در میخانه را بگشای.ای معشوق!باب عشق و مستی را دوباره بر عاشقان و سرمستان باز کن.
6.ای معشوق!جان ها و سینه هایی که در آتش عشق تو کباب شده اند، نمک پرورده ی لب و دندان نمکین تواند.
7.شگفتا در این فصل -که همه ی طبیعت و موجودات در شادی و نشاط به سر می برند -در میخانه ها را به شتاب بسته اند و عاشقان را از این نعمت محروم کرده اند!همه جهان در حال سرمستی و نشاط است.ولی دشمنان عشق و عرفان، عاشقان را از نعمت مستی محروم ساخته اند.
8.ای دوست!تو نیز هم چون حافظ به سلامتی چهره ی زیبای معشوق از شراب عشق بنوش.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول