شکر فروش که عُمرش دراز باد چرا *** تفقّدی نکند طوطی شکر خارا
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گُل *** که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر *** به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست *** سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی *** به یاد آر مُحبان باد پیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب *** که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ *** سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را
1.ای باد صبا -که پیام آور معشوق هستی -پیام ما را به آن یار هم چون آهو خوش قد و قامت برسان و بگو که تو ما را در کوه و بیابان آواره کرده ای، پس نظر لطفی به ما بنما و ما را از این هجران و دوری نجات ده.
2.معشوق من که از دهانش شکر می ریزد و با گفتار شیرین خود، عاشقان را می نوازد و خداوند، عمرش را طولانی کند، چرا با شاعری چون من -که اشعار زیبایی می سراید -مهربانی نمی کند؟
3.ای دوست!آیا غرور زیبایی ات مانع شد از اینکه به عاشقان بینوا توجهی کرده و عنایتی بنمایی؟ ما همانند بلبی شیدا هستیم که همیشه در عشق گل روی تو آواز می خوانیم و این عشق را تو خود در دل ما گذاشته ای و اگر عنایتی به ما نکنی ما چه چاره ای داریم؟!
4.با اخلاق خوب و خوش می توان انسان های صاحب نظر و اندیشمند را صید کرد و دل آنان را به دست آورد؛ همان طور که مرغ زیرک را نمی توان با دام و بند اسیر کرد، بلکه باید با صبر و مدارا او را گرفتار ساخت.
5.نمی دانم که چرا زیبارویان خوش اندام و سیاه چشم، این همه کرشمه و ناز دارند و نسبت به عاشقان خود، این گونه بی اعتنا هستند و نمی خواهند که عاشقان به وصال برسند و همیشه در این راه، موانع و مشکلاتی به وجود می آورند.
6.ای کسی که به وصال دوست رسیده ای!هنگامی که با او هم صحبت شدی و از شرابِ عشق نوشیدی، از دوستان قدیمی خود که از این فیض محروم مانده اند، یادی کن و در آن مجلس،ذکری هم از ما به میان آور؛ باشد که معشوق، تفقدی به ما بیچارگان نماید.
7.ای معشوق من!تو زیبایی و جمال و کمال را به حد اعلی داری، اما این زیبایی تو یک عیب دارد و آن هم این است که مهر و وفاداری نسبت به عاشقان، در خور و متناسب با آن نیست.
8.اگر ستاره ی زهره -که نماد سرور و شادی است -به واسطه ی شنیدن و خواندن شعر حافظ چنان سر مستانه سرود بخواند و حضرت مسیح -که نماد متانت و پارسایی است -به واسطه ی شادی و طربناکی آن، به رقص و پایکوبی درآید، عجیب نیست.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول