ما مریدان روی سوی قبله چون آریم، چون *** روی سوی خانه ی خَمّار دارد پیر ما
در خرابات طریقت، ما به هم منزل شویم *** کاین چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است *** عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد *** زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی *** آه آتشناک و سوز سینه ی شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش *** رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
1.دیشب، پیر ما از مسجد سوی میخانه آمد؛ شاید او قصد دارد که ما سالکان را از اعمال و عبادات ظاهری به اعمال و عبادات باطنی توجه دهد.ای همرهان!بعد از این تدبیر کار ما چیست؟ در مسجد بمانیم یا به پیروی از پیر به میخانه برویم و در آنجا مقیم شویم؟!(اشاره به داستان شیخ صنعان)
2.هنگامی که استاد و مرشد ما به طرف میخانه می رود، ما مریدان چگونه به سوی خانه ی کعبه روی بیاوریم؟ شاید در این کار حکمتی است که ما نمی دانیم.«ما مریدان رو به سوی کعبه -که مقام زهد و تعبد است، چگونه روی آریم، هرگاه روی توجه به سوی میخانه ی عشق و محبت دارد پیر ما؟»
3.همان گونه که در عهد ازل با معشوق پیمان بستیم و سرنوشتمان این گونه رقم خورد، بیایید در این دنیا نیز در طریق سیر و سلوک، پیرو مرشد خود همراه و هم منزل باشیم.
4.عاقلان اگر بدانند که دل عاشق دربند گیسوی معشوق، چه حال خوش و خرمی دارد، عقل را رها کرده در پی زنجیر زلف معشوق، مجنون می شوند و آنها نیز مانند ما اسیر زلف گره گیر محبوب ما می گردند.
5.چهره ی زیبای تو نشانه ای از لف حق است و جلوه ای از جمال جانان را برای ما آشکار ساخته است و از آن جهت است که در سخن ما جز لطف و خوبی چیز دیگری نیست.
6.ای معشوق! آیا آه آتشین و سوز و گذازهای سحرگاهی ما شبی بر دل سنگین و بی رحم تو اثر خواهد کرد؟ آیا باز مورد لطف و عنایت تو قرار خواهیم گرفت؟
7.ای معشوق! از آه عاشقانه و پر سوز من که از گردون هم می گذرد، بترس و ای حافظ! دیگر سخنی نگو و خاموش باش و بر جان خود رحم کن.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول