0
مسیر جاری :
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی شرح دیوان حافظ

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

در محفل رندان و عاشقان، کسی شیفته تر و شوریده تر از من نیست؛ من در سیر و سلوک معنوی خود از دانش مدرسه ای و آداب خانقاهی بی نیازم؛ خرقه و سجاده و دفتر خود را به گرو گذاشته به جای آن شراب گرفته ام.
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی شرح دیوان حافظ

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

ای کسی که در چهره ات نور پادشاهی نمایان و در اندیشه ات صد دانش و معرفت خداوندی پنهان است.
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی شرح دیوان حافظ

سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

سحرگاه، سروش و ندا دهنده ی میکده از روی خیرخواهی به من گفت که به خرابات بازگرد؛ زیرا که تو از ملازمان قدیمی این درگاه هستی؛ نومید مباش و بیا.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی شرح دیوان حافظ

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی

ای بی خبر از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده ی راه حقیقت نباشی، چه وقت می توانی به مقام ارشاد و هدایت خلق برسی؟
که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی شرح دیوان حافظ

که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی

چه کسی از من گدای عاشق به سوی پادشاهان این پیام را می برد که:در کوی باده فروشان دو هزار پادشاه با عظمتی چون جمشید به قدر یک جام شراب ارزشی ندارد.
زان مِی عشق کز و پخته شود هر خامی شرح دیوان حافظ

زان مِی عشق کز و پخته شود هر خامی

از آن شراب عشق که اگر هر عاشق خام و بی تجربه ای از آن بنوشد، پخته و با تجربه می شود، هر چند ماه رمضان است، جامی بیاور تا بنوشیم و مست و پخته شویم.
این خرقه که من دارم در رهن شراب اَولی شرح دیوان حافظ

این خرقه که من دارم در رهن شراب اَولی

این خرقه ی ریایی که من دارم، همان بهتر که در گرو شراب باشد و این دفتر دانش بی معنی سزاوار است که در شراب خالص غرق شود.
رفتم به باغ صبحدمی تا چِنَم گلی شرح دیوان حافظ

رفتم به باغ صبحدمی تا چِنَم گلی

بامدادی برای چیدن گل به باغ رفتم، ولی ناگهان نغمه ی بلبلی به گوشم رسید. که در حال آواز خواندن بود.
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی شرح دیوان حافظ

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی

ای معشوق! تو همواره زیباتر می شوی و من بیشتر عاشق تو می شوم؛ شاد باش؛ زیرا که برای این دو نقص و زوالی نیست؛ هر چند که گفته اند:چیزی که به کمال برسد، کم کم در او زوال پیدا می شود.
سلام اللهِ ما کرّ اللّیالی شرح دیوان حافظ

سلام اللهِ ما کرّ اللّیالی

تا هنگامی که شب می گذرد و تارهای ساز با شب در گفتگوست، سلام خدا بر وادی اراک باد و بر کسی که ساکن آن وادی است و بر خانه ای که در رودباری آن سوی ریگزاران است؛ یعنی خانه ی معشوق.