مسیر جاری :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
هنگامی که معشوق وارد محفل ما شد، ستاره ای بود که جلوه گر گشت و همچون ماه، روشنی بخش مجلس گردید و به آن رونق بخشید.در همین حال برای دل رنجور و آزرده و گریزان ما یار و همدمی دلنشین شد.
روز هجران و شب فُرقت یار آخر شد
دوران فرق و شب دوری از معشوق به پایان رسید؛ تفّالی زدن که فال خوب و نیکویی آمد؛ چرا که در این هنگام ستاره ی سعد از درجه ی طالع من گذشت و سرانجام به مرادم رسیدم.تأثیر منفی ستاره گذشت و کارهای من به سامان...
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
عشق و دوستی به زیبارویان سیاه چشم از سر من بیرون نخواهد رفت و من همچنان عاشق و دلداده ی آنان هستم. سرنوشت الهی برای من این گونه رقم زده شده و تغییر هم پیدا نمی کند.
گل بی رخ یار خوش نباشد
گل سرخ بدون مشاهده ی چهره ی زیبا و دلربای معشوق، دوست داشتنی و نشاط آفرین نیست. فصل بهار نیز بدون نوشیدن شراب، خوش و دلپذیر نمی باشد. هر شادی و نشاطی به شرطی دلپذیر است که همراه با عشق و مستی باشد.
خوش آمد گل و زان خوش تر نباشد
فصل بهار فرا رسیده و گل به باغ آمده است و چیزی خوش تر و دلنشین تر از این نیست که جام شراب هم در دست تو باشد.
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
دلی که غمگین و فکری که افسرده باشد، کی می تواند شعری بسراید که با طراوت و امیدوار کننده و شادی بخش باشد؟ شمّه ای از این حقیقت را بازگو کردیم و همین کافی است.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
دیشب بلبل بر شاخه ی درخت سرو با آهنگ دلنشین پهلوی درس مقامات معنوی را می خواند؛ آواز بهاری بلبل، شنونده را به فکر می انداخت.
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی
ای ساقی! فصل بهار است و هوا ابری است و بر لب جویی نشسته ایم؛ در چنین زمانی من نمی گویم که چه کاری را انجام بده؛ اگر صاحبدل و عاشقی، خودت بگو که چه باید بکنی.
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ای معشوق زیبا! تو مگر لحظه ای از روی میل بر لب جوی آبی بنشینی، و گرنه تا وقتی که ایستاده ای و جلوه گری می کنی فتنه و غوغا به پاست، پس هر آشوبی که ببینی از جانب قامت رعنای توست.
سحرگه رهروی در سرزمینی
سحرگاه که لحظه ی گشایش روزنه ای به عالم معناست، انسان صاحبدلی در سرزمینی این نکته ی سربسته را با دوستی گفت: