مسیر جاری :
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
اگر قرار است لحظه ای با غم و اندوه سپری کنی، آن لحظه تمام عالم هم ارزشی ندارد. خرقه ی ما را به بهای یک جام می -که داروی غم است -بفروش، زیرا ارزش آن بیش از این نیست.
ساقی ار باده ازین دست به جام اندازد
اگر ساقی با چنین دلربایی شراب در جام بریزد و بین اهل مجلس بگرداند و به این شیوه ادامه هم بدهد، عارفان را هم به شراب نوشی وا می دارد.
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد
دلم به جز عشق ورزیدن به زیبارویان راه دیگری نمی پیماید و از هر دری و با هر زبانی او را پند می دهم، او نمی پذیرد و در او اثر نمی کند.
یارم چو قدح به دست گیرد
هنگامی که معشوق زیبای من، جام شرابی را به دست می گیرد، زیبارویان دیگر در برابر او جلوه ی خود را از دست می دهند و بازار کارشان از رونق می افتد. معشوق من از همه زیبارویان شهر، زیباتر است.
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
دیشب نسیم سحری با بوی خوشی که به همراه داشت، خبر آورد که روزگار رنج و فراق کوتاه است و به پایان می رسد و روزگار وصال نزدیک است.
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
هنگام سحر، باد صبا بوی خوشی از زلف زیبای معشوق را به همراه آورد که با آن شور و شوق زیادی در دل عاشق و پریشان ما ایجاد کرد.
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
نمی دانم که این چه عشق است که ما را گرفتار خود کرده و مست نموده است؟ و ساقی این شراب مست کننده چه کسی بود و این باده را از کجا آورده بود؟
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
یاد آن دلبری که به هنگام سفر با ما وداع نکرد تا دل عاشق ما شاد شود، به خیر باد. او با یک خداحافظی، دل ما را شاد نکرد.
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
آن هنگام می توانی به حقیقت اسرار عالم دست پیدا کنی که بتوانی چشم خود را با خاک آستان میکیده بیارایی و خاک میخانه را سرمه ی چشم خود کنی. برای رسیدن به حقیقت باید در راه عشق خدمت کرد و ریاضت کشید.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
روزگاری بود که دل پاک و رازجوی من، جام جهان نما را از من طلب می کرد تا به مدد آن اسرار آفرینش را بگشاید، غافل از آن که این جستجو بی فایده است و آنچه از دیگری می طلبد، در خود اوست. این دل پاک، همان دلی...