مسیر جاری :
یا مُبسماً یُحاکِی دُرجاً مِن اللّآلی
ای محبوبی که لب و دهان تو از صندوقچه ی مروارید زیباتر است! خدایا! آن خطّ هلالی بر گرد آن چه زیبا و برازنده است.
کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی
قصه ی اشتیاق خود را در حالی نوشتم که اشک از چشمانم فرو می ریخت؛ ای یار! بیا که بی تو از غم و غصّه جانم به لبم رسیده است.
سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق
از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی
ای معشوق! با این نقش و نگار زیبا که بر چهره چون گل خود می کشی، گویی بر صفحه گل و گلزار خط بطلان می کشی.
ای دل آن دم که خراب از مِیِ گلگون باشی
ای دل! آن لحظه که از شراب سرخ رنگ، مست و مدهوشی، گویی که بدون داشتن زر و گنج، شکوه و جلال صد قارون را داری.
هزار جهد بکردم که یار من باشی
ای معشوق! کوشش فراوانی دارم تا تو یار و همدم من و کام بخش دل بیتاب من باشی. برای چشمان بی خواب و شب زنده دار من چراغی گردی و مونس و همدم دل امیدوار من باشی.
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
فصل بهار رسیده است. وقت را غنیمت بدان و بکوش تا شاد و خوش باشی؛ زیرا چه بسیار گل ها بروید و تو در خاک خفته باشی.
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
در این شهر چه جاذبه ها و دلبستگی های شیرینی هست که سبب شده شاهبازان طریقت تا حدّ مگس پایین بیایند و بدان قانع شوند؟! این مدعیان صلاح و تقوی چرا مثل مگسی که به شیرینی می چسبد به جلوه های بی ارزش دنیا چسبیده...
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
بوی خوش باد بهاری از کوی یار به مشام می رسد؛ اگر از این باد کمک بخواهی، می توانی چراغ دل را روشن و برافروخته سازی.
ای که دایم به خویش مغروری
ای کسی که پیوسته به خود مغروری، اگر از عشق بهره ای نبرده ای، عذرت پذیرفته است؛ زیرا غرور و خودبینی انسان را به عشق نمی رساند. انسان ریاکار و مغرور، هرگز معنای حقیقی عشق را درک نمی کند.