مسیر جاری :
منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن
من در عاشقی و مستی، شهرت پیدا کرده ام و هرگز چشم خود را به نگاه بد آلوده نکرده ام؛ من عاشقم و تمام مردم نیز می دانند؛ من عاشقم چون همه ی هستی، زیبا و دوست داشتنی است؛ بد دیدن از آلودگی دید ماست.
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
آیا می دانی که سعادت و اقبال در چیست؟
خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا کی باید غم این را بخوریم که عمرمان در حال گذر است و روزی به پایان می رسد؟ اگر دل من و مثال من نباشد و اصولاً زمان و جهان به پایان برسد، چه خواهد شد؟ هیچ، حداقلش این است که اضطراب و اندوه پایان خواهد...
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
تاج پادشاهی گل از سوی باغ نمایان شد؛ گل سرخ شکوفا شد، خدایا! آمدنش بر درخت ها و گل های دیگر مبارک باد.
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
ای یار! هر لحظه از شدت اشتیاق دیدار تو، جامه ی تن را مانند گل از گریبان تا به دامن پاره می کنم؛ بوی خوش تو مرا مست و بی قرار می کند.
بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن
فصل بهار و گل فرا رسید؛ بهاری که نشاط انگیز و توبه شکن است؛ تو نیز به شادی دیدن گل، ریشه غم و اندوه را از دل خود برکن و دور ساز.
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
معشوق، آن که از همه ی بلندبالایان شهر، خوش قد و قامت تر است و بوسه و سخنش شیرین است با تیر مژگان خود قلب همه ی دلیران صف شکن را می شکند و تسخیر می کند.
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
به خاطر خدا با صوفیان خرقه پوش و ریاکار، کمتر معاشرت کن و روی خود را از ما آزادگان و رندان بی سر و سامان پنهان مکن. ای معشوق! از صوفیان ریاکار دوری کن و به ما عاشقان رند عنایت بنما.
یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان
ای خدا! آن معشوق مرا که مانند آهویی گریخته به سرزمین اصلی خود باز گردان؛ ای خدا! آن سرو قامت زیبا را به باغ و زادگاهش برسان. ای خدا! مرا به وصال معشوق خود برسان.
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
ای یار! از دوری تو در سوز و گداز و رنج هستم، از ستم دست بردار؛ هجران تو بلای جان ما شده است؛ خدایا! این بلا را از ما دور کن. دوری از معشوق، بلای جان عاشقان شده است.