به مطربان صبوحی دهیم جامه ی چاک *** بدین نوید که باد سحر گهی آورد
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان *** درین جهان ز برای دل رهی آورد
همی رویم به شیراز با عنایت بخت *** زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جز خاطر ما کوش کاین کلاه نمد *** بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن *** چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ *** که التجا به جناب شهنشی آورد
تفسیر عرفانی
1. دیشب نسیم سحری با بوی خوشی که به همراه داشت، خبر آورد که روزگار رنج و فراق کوتاه است و به پایان می رسد و روزگار وصال نزدیک است.
2. عاشق از شوق این خبر خوش نسیم سحرگاهی که روزهای غربت به پایان رسیده، می خواهد جامه ی خود را بدرد و به مطرب بزم صبحگاهی ببخشد.
3. معشوق من! تو زیباروی بهشتی هستی که باغبان بهشت، تو را به خاطر دل این بنده و غلام به این جهان آورد.
4. با خوش اقبالی و با توجه به لطف بخت خوب است که به سوی شیراز می رویم. از خوش اقبالی من است که چنین دوست خوبی با من همسفر شده است.
5. کوشش کن تا دل عاشق شکسته ی انسان فقیری چون ما را تسلّی ببخشی و دردهای آن را درمان کنی. چه بسا که همین دل های شکسته ی فقیر و تهیدست، شاهان متکّی به تاج و تخت را شکست داده و بر آنها غلبه کنند.
6. آن هنگام که به یاد چهره ی زیبای تو که در پس سراپرده ی خانه ام است، می افتم، از خود بی خود می شود و ناله های دلم از درد فراق تو به گوش آسمان هم می رسد.
7. ای حافظ! چنانچه تو هم مانند شاه منصور که به دربار شاه شجاع پناه آورد و پرچم او با افتخار بر فراز آسمان برافراشته شد، به این دربار پناه آوری، دارای جاه و شوکت و جلال می شوی.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.
/ج