من آن شکل صنوبر از باغ دیده بر کندم *** که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد
فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن *** که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد
ز بیم غارت عشقش دل پر خون رها کردم *** ولی می ریخت خون و ره بدان هنجار می آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه *** کزان راه گران قاصد خبر دشوار می آورد
سراسر بخشش جانان، طریق لطف و احسان بود *** اگر به تسبیح می فرمود اگر زنّار می آورد
عَفا الله چین ابرویش اگرچه ناتوانم کرد *** به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می آورد
عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه *** ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد
تفسیر عرفانی
1. هنگام سحر، باد صبا بوی خوشی از زلف زیبای معشوق را به همراه آورد که با آن شور و شوق زیادی در دل عاشق و پریشان ما ایجاد کرد.
2. من خیال قد و بالای زیبای یار دلربا را از باغ دیدگانم دور کردم، زیرا هر گلی که در آن می شکفت، غم و اندوه بسیار با خود به همراه می آورد.
3. فروغ چهره ی همچون ماه معشوق بر دل عاشق من تجلّی یافت و این تجلّی چنان نوری دارد که خورشید آسمان در برابر آن شرمنده است و چهره ی خود را پنهان می کند.
4. بیم آن می رفت که معشوق دل مرا برباید، من نیز دل عاشق خود را رها کردم تا او ببرد، ولی این دل پر خون از غصّه ی عشق یار، با همان کشش عشق می رفت و راه نخستین را ادامه می داد.
5. آن روزها با ترانه سرایی مطرب و بانگ نوشانوش ساقی، چنان از خود بی خود و شیفته ی دیدار معشوق شدم که دایم از مجلس بیرون می رفتم و چشم به راه آمدن او می شدم، زیرا که قاصد از آن احوال و راه دشوار به سختی می توانست خبر بیاورد.
6. چنانچه معشوق،ما را به ذکر و عبادت خداوند وامی داشت و یا زنّار بر کمر ما می بست و به کفر فرمان می داد،سراسر لطف و احسانی بود که در حقّ ما روا می داشت.
7. آفرین بر چین زیبای ابروی معشوق که این چنین مرا بیمار و ضعیف کرده است ولی با این حال، ناز ابروهای کمانی او پیام شادی و سلامتی برای من می آورد.
8. دیشب، باورم نمی شد که حافظ هم پیاله ی شراب در دست داشته باشد، اما او هم همان کاری را انجام می دادکه صوفیان متظاهر به پرهیزکاری می کنند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.
/ج