بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی *** خوش باش زانکه نبود این هر دور از والی
در وهم می نگنجد کاندر تصوّر عقل *** آید به هیچ معنی زین خوب تر مثالی
شد حظّ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را *** هرگز به عمر روزی، روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی *** وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم *** کز خواب می نبیند چشمم به جز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت *** شد شخص ناتوانم بار یک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی *** زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق! تو همواره زیباتر می شوی و من بیشتر عاشق تو می شوم؛ شاد باش؛ زیرا که برای این دو نقص و زوالی نیست؛ هر چند که گفته اند:چیزی که به کمال برسد، کم کم در او زوال پیدا می شود.
2. ای یار! در وهم و گمان انسان نمی گنجد که عقل بتواند در خیالش بهتر و زیباتر از تو بیابد و مثال بزند.
3. ای معشوق! اگر روزی در همه ی زندگی ام وصال و دیدار تو حاصل شود، گویی به اندازه ی تمام عمر کامیاب شده ام.
4. ای یار! آن لحظه که در کنار تو هستم، گویی یک سال به اندازه ی یک روز است و زمانی که از تو دورم، یک لحظه برایم یک سال به نظر می آید.
5. ای معشوق عزیزتر از جانم! چگونه می توانم خیال چهره ی زیبای تو را در خواب ببینم؟ در حالی که چشمم، خیال و تصوری از خواب ندارد. عاشق، خواب و آرام و قراری ندارد.
6. ای یار! بر دل عاشق و زار من رحم کن؛ زیرا که از عشق چهره ی زیبای تو جسم ناتوان و رنجورم مانند هلال ماه باریک شده است.
7. ای حافظ! اگر خواهان وصال معشوق هستی، گله و شکایتی نداشته باش؛ زیرا بیش از اینها باید درد دوری و جدایی را تحمل کنی.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول