0
مسیر جاری :
یا مُبسماً یُحاکِی دُرجاً مِن اللّآلی شرح دیوان حافظ

یا مُبسماً یُحاکِی دُرجاً مِن اللّآلی

ای محبوبی که لب و دهان تو از صندوقچه ی مروارید زیباتر است! خدایا! آن خطّ هلالی بر گرد آن چه زیبا و برازنده است.
کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی شرح دیوان حافظ

کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی

قصه ی اشتیاق خود را در حالی نوشتم که اشک از چشمانم فرو می ریخت؛ ای یار! بیا که بی تو از غم و غصّه جانم به لبم رسیده است.
سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق شرح دیوان حافظ

سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق

از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی شرح دیوان حافظ

زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی

ای معشوق! با این نقش و نگار زیبا که بر چهره چون گل خود می کشی، گویی بر صفحه گل و گلزار خط بطلان می کشی.
ای دل آن دم که خراب از مِیِ گلگون باشی شرح دیوان حافظ

ای دل آن دم که خراب از مِیِ گلگون باشی

ای دل! آن لحظه که از شراب سرخ رنگ، مست و مدهوشی، گویی که بدون داشتن زر و گنج، شکوه و جلال صد قارون را داری.
هزار جهد بکردم که یار من باشی شرح دیوان حافظ

هزار جهد بکردم که یار من باشی

ای معشوق! کوشش فراوانی دارم تا تو یار و همدم من و کام بخش دل بیتاب من باشی. برای چشمان بی خواب و شب زنده دار من چراغی گردی و مونس و همدم دل امیدوار من باشی.
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی شرح دیوان حافظ

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی

فصل بهار رسیده است. وقت را غنیمت بدان و بکوش تا شاد و خوش باشی؛ زیرا چه بسیار گل ها بروید و تو در خاک خفته باشی.
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی شرح دیوان حافظ

عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی

در این شهر چه جاذبه ها و دلبستگی های شیرینی هست که سبب شده شاهبازان طریقت تا حدّ مگس پایین بیایند و بدان قانع شوند؟! این مدعیان صلاح و تقوی چرا مثل مگسی که به شیرینی می چسبد به جلوه های بی ارزش دنیا چسبیده...
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی شرح دیوان حافظ

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی

بوی خوش باد بهاری از کوی یار به مشام می رسد؛ اگر از این باد کمک بخواهی، می توانی چراغ دل را روشن و برافروخته سازی.
ای که دایم به خویش مغروری شرح دیوان حافظ

ای که دایم به خویش مغروری

ای کسی که پیوسته به خود مغروری، اگر از عشق بهره ای نبرده ای، عذرت پذیرفته است؛ زیرا غرور و خودبینی انسان را به عشق نمی رساند. انسان ریاکار و مغرور، هرگز معنای حقیقی عشق را درک نمی کند.