امید هست که منشور عشقبازی من *** ازان کمانچه ابر و رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت *** در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد *** بیا ببین که که را می کند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید *** که می رویم به داغ بلند بالایی
زمام دل به کسی داده ام من درویش *** که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند *** عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است *** کجا بُوَد به فروغ ستاره پروایی
فراق وصل چه باشد رضای دوست طلب *** که حیف باشد ازو غیر او تمنایی
دُرَر ز شوق بر آرند ماهیان به نثار *** اگر سفینه ی حافظ رسد به دریایی
1. من ابروی معشوق زیبارویی را پیش چشم آورده ام؛ تصویر ذهنی چهره ی جوان و زیبایی همیشه در پیش چشم من است؛ عاشق کسی شده ام که همواره تصوّری از او را پیش چشم دارم.
2. همچنان که منشورها و فرمان های قدیم برای رسمیت یافتن به طغرا می رسید، امید دارم کمان ابروی تو بر عشقبازی و عاشقی من صحّه بگذارد، یعنی عشوه ی ابروی تو کمال بخش عشق من باشد؛ امید دارم که معشوق، مرا بپذیرد.
3. در آرزوی دیدار کسی که با حضور خود، مجلس عاشقان را می آراید و زینت می دهد، دیری است که انتظار می کشم؛ آن قدر انتظار کشیدم که دید چشم از میان رفت.
4. دلم از ریاکاری خود و خرقه پوشی ظاهر فریبانه ی خود گرفته است؛ بنابراین خرقه ی خود را آتش می زنم و می سوزانم؛ بیا که دیدن این صحنه، خالی از لطف و تماشا نیست.
5. از آنجا که بر اثر داغ معشوق زیباروی بلند بالایی از دنیا می روم، مناسب است برای آنکه یادگاری از بلند بالایی او باشد، تابوت مرا از چوب سرو بسازید.
6. من درویش بی جاه و مقام و یک لا قبا اختیار دلم را به کسی داده ام که همه اش گرفتار امور سلطنت و تاج و تخت است و از اهمیت و مشغولیت این کار به هیچ احدی اعتنا ندارد؛ معشوق، چنان غرق جلوه و زیبایی خویش است که ما را نمی بیند.
7. در عالم عشق و عاشقی، در آنجا که زیبارویان با کمان ابروی خود تیر بر دل عاشقان می زنند، اگر عاشق کشته شود، عجیب نیست.
8. من به سبب روی نورانی یا چهره ی تابان یار خود، گویی ماه در شبستان خانه ی خود دارم؛ بنابراین دیگر به فروغ کمرنگ ستارگان توجه و اعتنایی ندارم؛ یار زیبای خانگی من بسیار زیباست، دیگر به خوبانی که کمتر از او زیبا هستند؛ احتیاجی ندارم.
9. عاشق باید مطیع فرمان معشوق خود باشد و رضایت او را بر همه چیز ترجیح بدهد؛ سخن گفتن از فراق و یا وصال، درست نیست؛ حیف است که از معشوق به جز او تمنّای دیگری داشته باشیم.
10. اگر کشتی مجموعه اشعار حافظ در سفری به دریا برسد، ارزش سخن او تا به پایه ای است که ماهیان دریا، دُرّ و مروارید اعماق دریا را برای نثار کردن بر او بیرون می آورند و تقدیمش می کنند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول