ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

ای دل! اگر عشق و مستی را ترک کنی و از چاه زنخدان معشوق بیرون بیایی، هر جا که بروی فوراً پشیمان می شوی و به پناهگاه اصلی خود بر می گردی؛ پس این کار را نکن.
يکشنبه، 21 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
 ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی *** هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش *** آدم صفت از روضه ی رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد *** گر تشنه ی لب از چشمه ی حیوان به درآیی
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح *** باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت *** کز چو غنچه گل خرّم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد *** وقت است که همچون مَه تابان به درآیی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی *** تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مهرو *** باز آید و از کلبه ی احزان به درآیی

تفسیر عرفانی

1. ای دل! اگر عشق و مستی را ترک کنی و از چاه زنخدان معشوق بیرون بیایی، هر جا که بروی فوراً پشیمان می شوی و به پناهگاه اصلی خود بر می گردی؛ پس این کار را نکن.
2. اگر وسوسه ی عقل را که همواره با عشق مخالف است، گوشی کنی و ترک عشق نمایی یا از پناهگاه اصلی ات -که چاه زنخدان معشوق است -بیرون بیایی، بر سر تو همان خواهد آمد که بر سر آدم ابوالبشر آمد که به وسوسه ی عقل گوش داد و طمع جاودانگی ورزید و از بهشت آواره شد، عاشقی را ترک مکن که پشیمان می شوی.
3. اگر چندان بی دست و پا یا غافل باشی که از چشمه ی عشق، تشنه لب برگردی و از آن بهره نبری، سزاواری که فلک هم جرعه ی آبی را از تو دریغ بدارد و سرنوشت هم تو را یاری نکند.
4. ای یار! برای دیدن تو حاضرم جان خود را فدا کنم. به امید اینکه مانند خورشید روشنی بخش، طلوع کنی و خود را به من نشان دهی. از حسرت دیدار تو مانند صبح، جان خواهم داد.
5. ای معشوق! مانند باد صبا که دمیدنش باعث شکفتن غنچه های فروبسته می شود، چندان همت عارفانه و کارساز و معجزه آسای خود را متوجه تو می کنم که از تنگنای غنچه بودن رها شوی و مانند گل، خرم و خندان بشکفی.
6. ای محبوب! در شب تاریک هجران تو جانم به لب رسید؛ زمان آن رسیده که مانند ماه درخشان بیرون بیایی و شب مرا روشن کنی؛ اگر بیایی، شب فراق به پایان می رسد.
7. ای یار! به امید آنکه تو مانند سرو خرامان بیرون بیایی و جلوه ای کنی، از اشک چشمانم جوی های بسیاری بر راهت روان کرده ام.
8. ای حافظ! غم مخور که آن معشوق زیبارو روزی به نزد تو باز خواهد گشت و تو از کلبه ی غم و اندوه بیرون خواهی آمد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط