به کوشش: رضا باقریان موحد




 
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست *** پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان *** نیم شب مست به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین *** گفت کای عاشق شوریده ی من، خوابت هست؟
عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند *** کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر *** که ندادند جز این تُحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم *** اگر از خَمر بهشت است و گر باده ی مست
خنده ی جام می و زلف گره گیر نگار *** ای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکست

1.معشوق من، دیشب بر من تجلی کرد و به بالین من آمد در حالی که زلف هایش را پریشان کرده بود و از گرمی می عرق نموده بود؛ مست بود و خنده بر لب داشت؛ گریبان پیرهنش باز مانده بود و زغل عاشقانه می خواند و تنگ شرابی نیز در دست داشت.
2.آری او نیمه شب با چشمان مست و عربده جو و فتنه انگیز به سراغم آمد، در حالی که لبخندی تمسخر آمیز و همراه با حسرت و تأسف بر لب داشت.
3.معشوق سر به گوش من گذاشت و با لحنی دلسوزانه و یا طعنه آمیز گفت:ای کسی که ادعا می کنی سال هاست عاشق منی و در هجران من روز و شب و خواب و آسایش نداری!آیا در این وقت عزیز، خواب هستی؟
4.عاشق شب نخفته ای که از دست معشوق، شرابِ صبحگاهی بنوشد، اگر باده پرست نشود، در حقیقت، عاشق واقعی، نیست بلکه منکر عشق است و ادعای عشق دارد.
5.ای زاهد ریاکار!برو و ما عاشقان را سرزنش نکن؛ زیرا این سرنوشتی است که از روز ازل برایمان رقم خورده است.عشق، تحفه ای است ازلی از سوی معشوق به ما رندان و در خلقت ما تمایلی به زهد ریاکارانه نیست.
6.ما عاشقان به سرنوشت و قسمتی که معشوق برایمان در نظر گرفته، راضی هستیم و از شرابی که ساقی ازل در پیمانه ی ما ریخت، نوشیدیم، خواه آن شراب بهشتی بود یا شراب این دنیایی.(اشاره به قسمتی از آیه 21 سوره انسان)
7.درخشش شراب در جام، عاشقان را به خوردن می وا می دارد و زیبایی معشوق نیز نمی گذارد که انسان از گناه دور بماند؛ آری می و معشوق، توبه ی انسان های بسیاری هم چون حافظ را -که ادعای زهد و پرهیزکاری داشتند -شکسته و بر باد داده است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول