اگرچه باده فرح بخش و باد گُل بیز است
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد *** به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن *** که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقه ها از می *** که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر *** که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است
سپهر بر شده پرویز نی است خون افشان *** که ریزه اش سر کسری و تارج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ *** بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
1. فصل بهار است و باد، شکوفه های درختان را در هوا پراکنده و بهار شیراز، شراب را از همیشه بیشتر فرح بخش می کند، اما محتسب سخت مراقب اجرای احکام و حدود شرعی است. احتیاط کنید که از بزم میخواران صدای ساز و آوازی به گوش یاران محتسب نرسد؛ در سکوت و پنهانی می بنوشد.
2. اگر جام شرابی و رفیق موافقی داری، با عقل احتیاط به عیش و عشرت بپرداز و پنهان و بی سر و صدا شراب بنوش؛ زیرا که روزگار فتنه انگیز و خونریز است.
3. لباس پاره پاره بر تن کن و به شکل صوفیان ظاهرپرست و ریاکار در بیا تا در نظر عوام، مقبول واقع شوی و آن گاه جام شراب را در آستین پنهان کن و می بنوش.
4. در زمانی که محتسب در میخانه ها را بسته و باده نوشی را منع کرده و هنگام ورع و تقوی ظاهری و ریایی فرا رسیده، باید از دیده اشک حسرت بباریم و خرقه های آلوده به می را با اشک بشوییم؛ در حالیکه قبلاً آن ها را با باده تطهیر می کردیم.
5. گردش افلاک و اختران، موافق با آرزوهای ما نیست و نباید انتظار عیش و خوشی داشته باشیم؛ زیرا قسمت بالای خم شراب که باید شراب آن صاف و روشن باشد، در خم سپهر و روزگار آمیخته با رسوب و ناخالصی است.
6. آسمان مانند غربالی است و آنچه از این غربال می ریزد، ذرات خاک شده ی سر خسرو انوشیروان و تاج خسرو پرویز است؛ این سپهر و این سرنوشت، همه ی جلوه های قدرت و شکوه این جهان را نابود می کند؛ بنابراین شایسته ی اعتماد و دل بستن نیست.
7. ای حافظ! شهرهای مرکزی و جنوبی ایران را با شعر لطیف و زیبای خود تسخیر کردی؛ بیا که اکنون زمان گرفتن و مسخر کردن بغداد و تبریز است.
*این غزل نیز حکایت از آن دارد که حافظ، آن را در بهار یکی از سال های 754 الی 759 سروده است که روزگار قدرت امیر مبارزالدین محمد و تاخت و تاز او برای اجرای ظواهر احکام شرع است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}