گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب *** در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن *** بی روی تو ای سر و گُل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است *** چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را *** هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر *** زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است *** همواره مرا کنج خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است *** وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته ور ندیم و نظر باز *** وان کس که چو ما نیست درین شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز *** پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی *** کایّام گل و یاسمن و عید صیام است
1. همه ی اسباب شادی و عیش من فراهم است:گل در کنارم هست و جام شرابی نیز در دستم است. معشوق نیز در کنارم نشسته و من از او کام می گیرم؛ در چنین روز خوشی، سلطان و پادشاه جهان، غلام و بنده ی من است؛ اگر پادشاهی دنیا را به من بدهند، برایم لطفی ندارد.
2. بگویید که امشب در این مجلس شادی ما شمع نیاورند؛زیرا چهره ی زیبا و روشن معشوق -که همچون ماه شب چهارده می درخشد -برای محفل عاشقان کافی است.
3. ای معشوق زیبارو و بلند قامت! اگرچه باده نوشی در آیین ما عاشقان حلال است، اما بدون حضور مست کننده و شادی بخش تو، می نوشیدن برای ما حرام است، شراب در کنار تو لذت دارد.
4. من امشب گوش به نوای خوش نی و نغمه ی چنگ دارم و لبان سرخ معشوق و زیبایی او را و گردش جام های شراب را تماشا می کنم.
5. ای یار! مشامم از عطر زلف تو خوشبوست، پس در این مجلس باده نوشی عطر افشانی نکن؛ زیرا ما از رایحه ی گیسوی تو مستیم؛ نیازی به عطر دیگر نیست.
6. ای معشوق! از شیرینی قند و شکر برای من دیگر سخن مگو؛ زیرا که من از لب شیرین تو بهره مند و کامروا هستم. شیرینی قند و شکر در برابر شیرینی لب تو -بوسه ی تو یا سخنان تو -هیچ است.
7. ای یار! از زمانی که غم عشق تو -که مثل گنج برای عاشق عزیز است -در این دل شکسته و ویرانه ام ساکن شد، پیوسته در میخانه ها سکونت دارم؛ از روزی که عاشق تو شده ام، نمی توانم با مردم عادی حشر و نشر داشته باشم.
8. من از خوشنامی و آوازه ای که دیگران به آن لخوش هستند، ننگ دارم و به آنچه که دیگران ننگ می دانند، افتخار می کنم. من عاشقم و از رسوایی و بدنامی ننگ ندارم.
9. ما عاشقان، باده نوش و سرگردان و رند و زیبایی پرست هستیم؛ در این شهر کیست که مثل ما نیست؟! کسانی که به زهد و پرهیزکاری تظاهر می کنند، در نهان مثل ما هستند و همین خواسته ها و کشش ها را دارند، اما پنهانی کار می کنند.
10. نیازی نیست به محتسب و داروغه ی شهر بگویید که حافظ، باده نوش و رند و نظر باز است؛ زیرا او نیز مثل ماست و پیوسته به دنبال خوشی و عیش و نوش است و به طور مخفیانه این کارها را انجام می دهد.
11. ای حافظ! از این لحظات خوش زندگی، کمال بهره را ببر و لحظه ای بی شراب و معشوق سپری مکن؛ زیرا فصل بهار رسیده و هنگام گل و یاسمن است و عید فطر نیز نزدیک.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}