دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت*** باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود
هم عفا الله صبا کز تو پیامی می داد*** ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت*** فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود
من سر گشته هم از اهل سلامت بودم *** دام راهم شکن طُرّه ی هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من *** که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر*** کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود
تفسیر عرفانی
1.دیشب در محفل ما عاشقان از سرگذشت زلف زیبا و تابدار تو حکایتی نقل شد و تا ساعاتی پس از نیمه شب از زنجیر گیسوی تو که دل های مشتاقان را گرفتار می سازد، سخن رفت.
2.با آنکه دل از نگاه دلفریب تو که چون تیری بر آن می نشیند، در خون بود، باز اشتیاق دیدار تو و آن ابروهای کمانی ات را داشت.
3.آفرین و مرحبا بر نسیم صبحگاهی که در این روزگار فراق، پیامی از تو برای ما آورد و ما را از حال تو بی خبر نگذاشت و گرنه ما کس دیگری را ندیدیم که از کوی تو بگذرد از حال تو خبر بیاورد.
4.جهان از شور و غوغای عشق هیچ آگاهی نداشت.نگاه مست و جادوگر چشمان سیاه تو بود که در جهان فتنه و آشوب به پا کرد و عشق را به وجود آورد.این شور و غوغای جهان،محصول عشق است.
5.من سرگردان و حیران از زمره ی انسان های پرهیزکار درستکار بودم و خاطرم آسوده بود؛ ولی این حلقه ی گیسوی سیاه و زیبای تو بود که همچون دامی بر سر راهم قرار گفت و مرا گرفتار و عاشق تو ساخت.
6.ای معشوق!بند قبایت را باز کن و مرا در آغوش بگیر تا دل من شاد شود، زیرا رهایی و گشایش من از بند غم، مهربانی تو و در کنار تو بودن می باشد.
7.تو را به عهد و وفایت سوگند می دهم که پس از مرگ حافظ بر خاک او گذری کنی و از او یادی بنمایی، زیرا او با آرزوی دیدار تو به خاک خفته است.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}