گوهر مخزن اسرار همان است که بود
عاشقان زمره ی ارباب امانت باشند*** لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح*** بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست و گرنه خورشید*** همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته ی غمزه ی خود را به زیارت دریاب*** زانه بیچاره همان دل نگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان می داری*** همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند*** سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا باز نما قصّه ی خونابه ی چشم*** که بر این چشمه همان آب روان است که بود
تفسیر عرفانی
1.عشق و دوستی که در دل من است به همان صورت که بود، هست و گذشت زمان آن را تغییر نداده است و صندوقچه ی مهر و محبت با همان مُهر و نشان قبلی محکم و دست نخورده باقی مانده است.
2.عاشقان از جمله کسانی هستند که شایستگی به دوش کشیدن بار امانت عشق الهی را بر عهده دارند.پس به ناچار تا سر منزل وصال به معشوق نگران و گریان خواهند بود و هرگز از این معشوق دل برنخواهند گرفت.
3.از نسیم بهاری که پیام آور عاشقان است، بپرس تا به تو بگوید که تمام شب تا هنگام طلوع صبح، بوی خوش زلف زیبای تو مونس و آرامش بخش ما است، همانطور که در گذشته بوده است.
4.کسی خواهان و مشتاق لعل و گوهر نیست و گرنه خورشید همانند گذشته به ساختن گوهر در معدن مشغول است؛ اگر کسی جوینده ی عشق و معرفت اسرار الهی باشد، خورشید عنایت پروردگار بر دل او خواهد تابید.
5.ای معشوق!عاشق دلباخته و کشته شده به ناز و عشوه ی دلفریبت را به دیداری شاد کن؛ زیرا او همچون گذشته منتظر تو است و در اشتیاق دیدار تو پریشان حال است.
6.ای معشوق!رنگ خون دل ما را که پنهان می کنی، همانند گذشته در لب سرخ تو نمایان است؛ لعل را برای شفاف شدن در خون دل یا جگر حیوان کشته شده می گذاشتند.
7.با خود می پنداشتم که دیگر گیسوی سیاه و زیبا و پر پیچ و تاب تو دل عاشاقان را به تاراج نمی برد، ولی می بینم که هنوز مثل همان سال های دور دلربایی می کند.
8.ای حافظ!به معشوق بگو که در غم عشق و شوق دیدار او چه اشک های خونین ریخته ای و هنوز هم مثل گذشته از چشمه ی چشم تو اشک جاری است و عشق او همچنان دردآور است.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}