گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید *** گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز *** گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم *** گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد *** گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد *** گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت *** گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد *** گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد *** گفتا خموش حافظ کاین غصّه هم سر آید
1.به معشوق گفتم:غم عشق تو را دارم و مشتاق دیدار تو هستم.او در پاسخ گفت:سرانجام این غم تو پایان خواهد یافت و به مرادت خواهی رسید؛ به او گفتم:ماه تابان شب های تاریک من باش و او گفت:اگر امکان داشته باشد.
2.به او گفتم:از دوستان مهربان و عاشقان حقیقی راه و رسم وفاداری را بیاموز و او در پاسخ گفت:این کار از معشوقان زیبارو کمتر ساخته است.
3.به یار دلربا گفتم:من نمی گذارم تصویر ذهنی که از تو دارم، پیش چشمم بیاید و آرامش مرا بر هم بزند، راه ورود آن را می بندم و او گفت:نمی توانی.او شبگردی عیّار است که در شب تاریک راه ها را پیدا می کند و از راه دیگر وارد می شود.
4.به او گفتم:بوی خوش گیسوان زیبایت مرا به سوی خود کشاند و از راه به در کرد و در جهان گمراهم ساخت.او پاسخ داد:اگر حقیقت شناس و آگاه باشی، خواهی فهمید که همان بوی خوش که اسباب هدایت تو را فراهم می کند.یا به عبارت طنز دیگر:این بوی خوش زلف است که به تو می گوید که من کجا هستم، اما تو به آنجا راه نداری.
5.به معشوق گفتم:هوایی که از نسیم صبحگاهی پدید می آید، چه مطبوع و نیکوست.او گفت:نسیم صبح خوشایند است اما خوش تر و مطبوع تر از آن نسیمی است که از کوی معشوق می وزد و اگر تو به راستی عاشقی، هوای کوی دلبر از هر نسیمی باید برای تو دلپذیرتر باشد.
6.به او گفتم:لب شیرین تو ما را در آرزوی یک بوسه کشت.او پاسخ داد:تو راه و رسم بندگی را به جا بیاور، او نیز در حق تو بنده پروری می کند و تو را مورد توجه و لطف خود قرار می دهد.
7.به یار گفتم:دل مهربان و بخشنده ات چه وقت، قصد آشتی و برقراری رابطه ی دوستی دارد؟ او گفت:این راز را با کسی بازگو مکن تا زمان مناسب آن فرا برسد.
8.به معشوق گفتم:دیدی که چگونه آن روزهای شاد و با نشاط سپری شد و ایام خوش به پایان رسید؟ او گفت:ای حافظ!ساکت باش و دم فرو بند که اندوه تو نیز سرانجام به پایان خواهد رسید.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}