به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار *** ببر اندوه دل و مژده ی دلدار بیار
نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو *** نامه ی خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطّر کنم از لطف نسیم تو مشام *** شمّه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز *** بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوی رقیب *** بهر آسایش این دیده ی خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه ی جانبازان نیست *** خبری از بر آن دلبر عیّار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن *** به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست *** عشوه ای زان لب شیرین شکر بار بیار
روزگاری است که دل چهره ی مقصود ندید *** ساقیا آن قدح آینه کردار بیا
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن *** وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار


1.ای نسیم صبحگاهی!از خاک راه معشوق بوی خوش بیاور که نشانی از توجه و محبّت اوست.غم دل را ببر و مژده ی وصل و دیدار یار را برایم بیاور.
2.از دهان شیرین یار، نکته ی لطیف و سخنی امیدبخش که گویی عاشق را زنده می کند، برایم بازگو کن و از عالم اسرار، نامه ای که در آن خبر خوشی از توجه و سخن مهرآمیز است، بیاور.
3.ای صبا!اندکی از بوهای خوش نفس یار را به من برسان تا از لطافت بوی خوش نسیمت مشام جانم را معطّر کنم.
4.ای باد صبا!تو را به دوستی و وفایت سوگند می دهم که خاک راه آن یار عزیز را که نشان از او دارد، برایم بیاور؛ بی آنکه نامحرمان و منکران عشق آگاه شوند و حسد ورزند و کدورتی به پا کنند و سبب ملامت گردند.
5.ای صبا!به رغم مخالفت رقیب، چنان که او نبیند، غباری از رهگذر کوی معشوق برایم بیاور تا چون سرمه ای شفابخش آن را به چشم خونینم بکشم و آرامش و راحتی بیابم.
6.ای صبا!ما را فریب نده، بی تجربگی و ساده لوحی راه و روش عاشقان جانباز نیست.از آن معشوق دلربای چابک و چالاکی که خوب می داند عاشق را چگونه باید شیفته ی خود کند، خبری بیاور.
7.ای بلبل عاشق!به شکرانه ی آنکه در عیش و عشرت و در کنار گل هستی، برای پرندگان در قفس و عاشقان گرفتار در دام عشق، مژده ی فرا رسیدن بهار و سبز شدن باغ و بوستان و نزدیک شدن روز وصال را بیاور.
8.کام جانم از صبر و شکیبایی که در برابر رنج فراق و جدایی از معشوق به رخ داد، تلخ شد.از آن لب شیرین و بوسه های شکر افشانش ناز و عشوه و دلربایی برایم بیاور تا قوّت و نیروی تازه ای گیرم و کام جانم شیرین گردد.
9.دیر زمانی است که دل عاشق و شیدا چهره ی مقصود را ندیده و به آرزوی خود نرسیده است.ای ساقی!آن جام شراب آینه مانند درخشان را بیاور تا به آنچه می خواهم برسم و از دست غم و ناکامی های خلاص شوم.
10.خرقه درویشی حافظ چه ارزش و بهایی دارد؟ هیچ بها و ارزشی ندارد، پس آن را با شراب، آراسته و رنگین کن و آنگاه او را با این خرقه ی می آلود، مست و رسوا از سر بازار بیاور.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول