به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای رُخت چون خلد و لعلت سلسبیل *** سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خطت بر گرد لب *** همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه ای *** همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است *** سرد کن ز انسان که کردی بر خلیل
من نمی یابم مجال ای دوستان *** گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز *** دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سر پنجه ی عشق نگار *** همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه عالم را بقا و عزّ و ناز *** باد و هر چیزی که باشد زین قبیل


1.ای کسی که چهره ی زیبا و دلفریب تو مانند بهشت و لب لعل گونت مانند چشمه ی آب زلال بهشت، حیات بخش است.لب نوشین تو، جان و دل ما عاشقان را گرفته و بر باد داده است.
2.خطّ سبز موهای زیبای پشت لب تو چون مورچگانی که در اطراف چشمه ی زلال حیات بخش جمع شده اند، در کنار لبت صف زده اند.
3.ای یار!تیر نگاه چشمان مست و خمارآلود تو در هر گوشه و کناری صدها کشته مانند من افتاده بر زمین دارد.
4.خدایا!همان گونه که آتش دشمنی نمرودی را بر ابراهیم خلیل سرد کردی، این آتش عشقی را که در جانم برپا شده، سرد کن.(اشاره به آیات 68 و 69 سوره انبیاء).
5.ای دوستان و یاران!اگر چه معشوق، چهره ای بسیار زیبا و دلربا دارد، ولی من مجال بهره مندی از آن چهره ی دلفریب را ندارم و او هم مرا نمی پذیرد.
6.پای ما برای رسیدن به سر منزل مقصود و کوی معشوق، لنگ و ناتوان است و راه هم بسیار طولانی است.دست ما هم کوتاه است و خرما بر بلندای درخت نخل قرار دارد.وصال معشوق، دست نیافتن است.
7.حافظ از قدرت و نیوری عشق معشوق زیبارو مانند مورچه ای است که در پای پیل افتاده باشد.حافظ در مقابل معشوق، هیچ است.
8.برای شاه عالم، بقای عمر و بزرگی و نعمت و شادمانی و چیزهایی از این قبیل، پیوسته برقرار باشد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول