به کوشش: رضا باقریان موحد




 

مرحبا طایر فرّخ پی فرخنده پیام *** خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد *** که از و خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست *** هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل ز حسد برد تنعم نفسی رخ بنما *** سرو می ناز دو خوش نیست خدا را بخرام
زلف دلدار چو ز نار همی فرماید *** برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر *** عاقبت دانه ی خال تو فکندش در دام
چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد *** مَنْ لَهُ یّقْتُلُ داءٌ دنفٌ کیفَ یَنام
تو ترحم نکنی بر من مُخص گفتم *** ذاکَ دَعوایَ و ها انتَ و تلک الایّام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید *** جای در گوشه ی محراب کنند اهل کلام


1.ای پرنده ی خوش قدم و ای پیک خجسته پیام!خوش آمدی؛ رسیدنت به خیر و نیکی باشد.چه خبری از جانان آورده ای؟ معشوق کجاست و چگونه می توان به او رسید؟
2.خدایا!لطف و عنایت بیکران ازلی تو راهنما و حافظ این کاروان دیار دوست باد که از آن، دشمن به دام محبتت افتاد و معشوق هم به کام و مراد دل ما گشت.
3.داستان عشق و دلدادگی من با معشوق، پایانی ندارد؛ زیرا هر چیزی که ابتدایی ندارد، انتهایی هم برای آن نیست؛ یعنی عشق و محبت ما به معشوق، ازلی است و ابدی هم خواهد بود.
4.ای معشوق!گل سرخ، ناز و عشوه گری را از حد بیرون برد و سرو هم به قامت رعنای خود می نازد و این برای ما خوشایند نیست؛ پس به خاطر خدا لحظه ای رخ خود را نشان بده و جلوه گری کن تا همه بدانند که تو از گل سرخ زیباتری و بخرام و از اینجا بگذر تا ببینند که از سرو، خوش اندام تر هستی.
5.وقتی که گیسوی تابدار و زیبای معشوق، مرا به بستن زنّار فرمان می دهد، ای پیر نصیحت گر!برو که دیگر این خرقه ی زهد و پرهیز بر تن ما حرام است؛ یعنی دلدار که دل و دین عاشق را می برد و می خواهد که ما دست از پرهیز برداریم، ما هم مطیع او هستیم و دیگر از تو پیروی نخواهیم کرد.
6.ای معشوق!مرغ روح من در آسمان هفتم بر بالای درخت سدره المنتهی آزادانه آواز می واند و نغمه سرایی می کرد، ولی سرانجام خال سیاه و زیبای تو آن را در دام عشق گرفتار ساخت و از فراز کنگره ی عرش به زندگی این جهانی فرو افتاد.
7.شایسته نیست که چشم عاشق و گریان از غم فراق من بخوابد و آرامش یابد.کسی که دردی مزمن و سخت دارد، چطور می تواند بخوابد و دیده بر هم گذارد؟
8.ای معشوق!تو بر من که صادقانه و بی ریا به تو عشق می ورزم، رحم نمی کنی.من واقعیت را گفتم و این شکایت من و این تو و ایامی که در پیش است و داد مرا از تو می ستاند.
9.ای معشوق!اگر حافظ به ابروی هلالی تو تمایل دارد، شایسته است؛ زیرا که اهل کلام و قرآن در گشوه ی محراب جای دارند.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول