فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم *** بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق *** که درین دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد درین دیر خراب آبادم
سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض *** به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست *** چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت *** یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق *** هر دم آید غمی از نوبه مبارکبادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست *** که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک *** ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم
1.آشکارا و روشن می گویم که من مطیع و بنده ی عشقم و از دلبستگی به جلوه و جاه و جلال هر دو جهان آزاد و رها هستم و از این سخن خود شاد و خرسندم.
2.من پرنده باغ بهشتم و چگونه می توانم ماجرای دوری و جدایی خود از بهشت و گرفتار شدن در زندان دنیای پر حادثه و ناپایدار را شرح دهم؟
3.من فرشته بودم و بهشت اعلی و جاودان جایگاهم بود.لغزش و هبوط آدم، مرا به این دنیای حادثه خیز و ویران آورد.
4.سایه ی درخت طوبی و دلجویی و نوازش حوران بهشتی و کنار حوض کوثر نشستن، همه را در آرزوی عشق تو و رسیدن به کوی وصال تو از یاد بردم.
5.استاد طریقت ما به من فقط یک حرف آموخت و بر صفحه ی دلم حک کرد و آن «الف»بود که کنایه از وحدت و توحید است و در دل، اندیشه ای جز این ندارم، یعنی هماره به وحدت و وصال می اندیشم.
6.ستاره ی بخت و اقبال مرا هیچ منجمی نشناخت.خدایا!در این دنیا با کدامین طالع و بخت زاده شدم؟ یعنی هنگام تولد، ستاره ی بختم سعد بوده است یا نه؟
7.از زمانی که مطیع و بنده ی عشق شدم، هر لحظه اندوهی تازه در دلم ایجاد می شود و به من مبارک باد می گوید؛ یعنی غم عاشقی هم لطفی دارد.
8.اگر مردمک چشمانم خون دلم را می خورد و اشک خونین می ریزد، سزای اوست؛ زیرا دل به معشوقی داده که جگر گوشه عزیز مردم است.هرچه بر سر عاشق می آید، گناهش بر گردن چشم است که زیبایی را می بیند و دل را به دام می اندازد.
9.به آغوش حافظ بیا و اشک جاری بر چهره ی او را با سر زلف زیبایت پاک کن، و گرنه این سیل اشک که پیوسته روان است و لحظه ای قطع نمی شود، بنیاد هستی مرا نابود خواهد کرد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}