به کوشش: رضا باقریان موحد




 
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو *** از ماه ابروان مَنَت شرم باد، رو
عمری است تا دلت ز اسیران زلف ماست *** غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما *** کآنجا هزار نافه ی مشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر، درین کهنه کشته زار *** آنگه عیان شود که بُوَد موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت *** از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مَهْ می دهد نشان *** از افسر سیامک و ترک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست *** درس حدیث عشق بَرو خوان وزو شنو

تفسیر عرفانی
1. معشوق گفت:تو که برای دیدن ماه نو بیرون آمدی و آن را بر من ترجیح دادی، از هلال ماه ابروان من شرم کن و برو؛ اگر تو به راستی عاشق من بودی، به چیزی جز من نباید فکر می کردی.
2. مدت زیادی است که دل عاشق تو اسیر زلف ما شده؛ پس از نگهداری و رعایت حال دوستان خود غافل مشو و آنها را رها مکن.
3. در مصاف عشق به عقل ناتوان خود اعتماد مکن؛ زیرا که زلف عبیر آمیز و خوشبوی من چندان معطّر است که هزار نافه ی مشکین را به نیم جو، یعنی پشیزی نمی خرد، تا چه رسد به عطر بی خاصیت عقل تو.
4. در این مزرعه ی دنیا هنگامی تخم وفاداری و عشق به بار می نشیند و ثمر می دهد که فصل درو و برداشت محصول فرارسیده باشد؛ در هنگام نیاز و احتیاج می فهمی که مهر و وفا در دنیا وجود ندارد.
5. ای ساقی! شراب بیاور تا بنوشم و در حال مستی پرده از اسرار ستارگان کهن و ماه نو بردارم و آن را فاش سازم.
6. در ابتدای هر ماه، شکل هلال ماه نو، تاج پادشاهی سیامک و ترک کلاه زو را نشان می دهد. تا عبرتی برای بینندگان باشد.
7. ای حافظ! درگاه پیر مغان، جایگاه امن عشق و وفاداری است؛پس درس عشق و محبت را پیش او بخوان و سخنش را با جان و دل بشنو.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول