مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی *** نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش *** که باشد مَهْ که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم *** هزاران گونه پیغامی است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طُرفه گلزاری است *** که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حُسنی *** که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم *** که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری *** به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
تفسیر عرفانی
1. من از دست آن معشوق زیبای ابرو کمان، بسیار اشک خونین می فشانم؛ مردم جهان چه بسیار آشوب و بلا به واسطه ی آن چشم و ابرو خواهند دید.
2. من بنده ی چشم آن معشوق زیبارویی هستم که در خواب ناز مستی، چهره اش مانند باغ پر نقش و نگاری است و ابرویش مانند سایبانی سیاه بر روی آن گلشن قرار دارد. معشوق من، زیباترین است.
3. از این غم و غصّه، تنم مانند هلال ماه، لاغر و خمیده شده؛ با وجود ابروی هلالی یار من، ماه کیست که از طاق آسمان ابرو نشان دهد و جلوه گری کند؟ هلال ماه در مقابل ابروی معشوق من، زیبایی ندارد.
4. رقیبان و نگهبانان معشوق، غافل و بی خبرند که هر لحظه از آن چشم و پیشانی برای ما هزار نوع پیام و پیغام می آید و در این میان، پیام رسان و پرده دار، ابروی زیبای اوست. اشارت های ابروی معشوق برای عاشقان پیام هایی دارد.
5. پیشانی معشوق برای جان و روح گوشه نشینان مانند باغ زیبایی است که کنار سمنزار رخسارش، ابروان کمانی زیبای او در حال حرکت و خرامیدن است.
6. ای معشوق! با چنین زیبایی که در توست، دیگر کسی از حور و پری به خاطر چشمان سیاه و زیبا و ابروان کمانی سخن نمی گوید؛ زیبایی تو بازار حور و پری را از رونق انداخته است.
7. ای معشوق سنگدل و بی رحم! تو نقاب گیسوی زیبا خود را بر چهره نمی اندازی و من می ترسم ابروی کمانی تو، محراب مرا تغییر دهد؛ مرا متوجه تو کند و از نماز باز دارد.
8. اگر چه حافظ در عاشقی و هواداری از یار، مرغ هوشیاری بود، ولی عاقبت چشم دلفریب آن معشوق ابرو کمان با تیر ناز و عشوه، او را شکار کرد.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}