به کوشش: رضا باقریان موحد




 
در سرای مغان رُفته بود و آب زده *** نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بند گیش بسته کمر *** ولی ز تَرک کُله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده *** عذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز *** شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت *** ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربده شاهدان شیرین کار *** شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفت *** که ای خمار کش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعیف همت ورای *** ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند *** که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم *** هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است *** بیا ببین مَلَکش دست در رکاب زده
حِرد که مُلهم غیب است بهر کسب شرف *** ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده

تفسیر عرفانی
1. در سرای مغان (میخانه)آب و جارو شده و پیر و مرشد در آنجا نشسته بود و پیر و جوان را به بزم میخانه برای نوشیدن باده دعوت می کرد.
2. باده نوشان و سبوکشان، همگی در بندگی پیر مغان آماده ی خدمت هستند و به این دلیل به پایگاه معنوی رفیعی دست پیدا کرده اند، به طوری که کلاهشان از ابرها هم درگذشته است.
3. پرتو جام و قدح شراب بر نور ماه غلبه کرده بود و رخسار نورانی زیبارویان، راه آفتاب را زده بود. نورانیت جام شراب و چهره ی زیبارویان، فروغ خورشید را هم تحت الشعاع خود قرار داده است.
4. عروس بخت و سعادت در آن سرای مغان در حجله با هزاران ناز و عشوه نشسته بود و به زلف زیبای خود تاب داده و بر صورت مانند برگ گلش گلاب پاشیده بود.
5. ساقی رحمت، جام شادی و خوشی را بر دست گرفته و جرعه ای از آن را بر چهره ی زیبای حور و پری مانند گلاب پاشیده بود.
6. از شور و هیجان و فریاد زیبارویان شیرین حرکات و خوش رفتار، بازار رونق شکر شکسته، گلبرگ های یاسمن ریخته و ساز رباب به گوشه ای انداخته شده بود؛ با خرامیدن و عشوه ی شاهدان دلربا، بازار شکر و یاسمن و رباب از رونق افتاده بود.
7. به پیر میکده سلام کردم و او با چهره ی خندان و شادان به من گفت گه ای باده نوش تهیدست و گرفتار شراب!
8. چه کسی این کاری را که تو از روی ناتوانی اراده کردی، انجام می دهد که خانه ی گنج را رها کردی و بر خرابه خیمه زدی؟ تو که آرزوی پیوستن به رندان دل آگاه را داری، این چه نادانی بود که دیری در جمع زاهد نمایان دنیادار به سر بردی؟
9. از آن می ترسم که وصال بخت و اقبال مساعد و نیک نصیب تو نشود؛ زیرا که تو در آغوش بخت خوابیده ی خود آرمیده و بی خیال هستی.
10. ای حافظ! به میخانه و خرابات عشق بیا تا به تو هزار صف از دعاهای اجابت شده را نشان بدهم.
11. آسمان با همه ی عظمت و بزرگی اش مطیع و بنده ی شاه نصرت الدین است؛ بیا و ببین که فرشتگان چگونه بنده و ملازم او هستند.
12. عقل که از عالم غیب به او الهام شده است، برای کسب افتخار از فراز آسمان صد بوسه بر درگاه و آستانه ی شاه یحیی زده است.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول