گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم *** چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست *** در دست، سر مویی از آن عمر درازم
پروانه ی راحت بده ای شمع که امشب *** از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی *** مستان تو خواهم که گزارند نمازم
چون نیست نماز من آلوده نمازی *** در میکده زان کم نشود سوز و گدازم
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید *** محراب و کمانچه زد و ابروی تو سازم
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی *** چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
محمود بود عاقبت کار درین راه *** گر سر برود در سر سودای ایازم
حافظ غم دل با که بگویم که درین دور *** جز جام نشاید که بُوَد محرم رازم
1.ای یار!اگر بار دیگر دستم به زلف زیبا و دلربای تو برسد، چه سرهایی را چون گوی در میدان بازی عشق در برابر چوگان زلفت خواهم باخت، یعنی در راه وصال تو جانم را فدا خواهم کرد.
2.ای معشوق!گیسوی زیبای تو من به منزله ی داشتن عمر دراز است، ولی افسوس که سر مویی از آن عمر دراز در دست من نیست.یعنی وصال و دیدار تو به من عمر دراز می بخشد، ولی دریغ و افسوس از غم فراق که این عمر دراز را گرفته است.
3.ای معشوق!به من اجازه ی آسایش و راحتی بده تا امشب از سوز عشقی که در درون دارم، در برابرت چون شمع بسوزم و آب شوم؛ ای معشوق!اگر اجازه ی دیدار بدهی، از شوق اشک می ریزم و چون شمع می گدازم و این گداختن در وصال محبوب، لذت من عاشق است.
4.ای یار!در آن لحظه که به یک خنده ی شیرین و دلپذیر، جشم من از جان تهی گردد و بمیرم، آرزو دارم که چشمان مست تو بر من نماز بگزارند.اگر بیایی و من از شوق دیدار تو جان بسپارم، می خواهم که چشم های خمارآلود تو بر من نماز بخوانند.
5.چون نماز من آلوده به گناه، نمازی از روی صدق و اعتقاد و پاکی نیست، به همین سبب در میخانه هستم و این به میکده رفتن هم سوز و گداز عاشقانه ی مرا تسکین نمی دهد.
6.ای معشوق!اگر خیال و یاد تو در مسجد و میخانه به سراغم بیاید، از ابروی هلالی تو در مسجد برای خود محرابی برای عبادت می سازم و در میخانه از آن کمانچه ای برای شادی و نغمه سرایی خود درست می کنم؛ یعنی پیوسته و در همه حال به یاد تو هستم.
7.ای معشوق!چنانچه شبی به محفل ما بیایی و خلوت ما را با چهره ی تابان و درخشانت روشن کنی، من مانند صبح که بر تمام دنیا می تابد، در نظر دیگران سربلند خواهم شد و بر کرانه های عالم سر خواهم افروخت.
8.اگر در راه معشوق جانم را فدا کنم، سرانجامی خوش و نیک به همراه خواهم داشت.
9.ای حافظ!اندوه دلم را به چه کسی بگویم، چرا که در این زمان فراق کسی همزبان من نیست و فقط باید به جام شراب پناه ببرم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}