من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها *** توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده *** سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق *** داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من *** تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها *** کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم
چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست *** کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار *** عهد با پیمانه بندم شرط به ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست *** کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گرد آلود فقرم شرم باد از همّتم *** گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش می پسند لطف دوست *** تنگ چشم گر نظر در چشمه ی کوثر کنم
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی *** من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
تفسیر عرفانی
1. من آن عاشق و رندی نیستم که معشوق و جام شراب و عشق ورزی را ترک کنم. محتسب هم می داند که من این کارها را کمتر انجام می دهم و هرگز ترک می و معشوق نخواهم گفت و از میگساری و عاشقی توبه نخواهم کرد.
2. من که بارها کسانی را که از عاشق شدن و نوشیدن شراب توبه کرده و اظهار پشیمانی نموده اند، سرزنش کرده ام، دیوانه باشم اگر که در فصل گل و فرارسیدن بهار از نوشیدن شراب توبه نمایم.
3. میکده و خرابات دریای عشق و طریقت رندان است و عشق مروارید گرانبهایی است که در درون این دریا پنهان است. من چون غوّاصی در این دریا سر فرو بردم تا مروارید عشق صید کنم و عشق را بشناسم و نمی دانم کارم به کجا خواهد انجامید.
4. بهار است، شقایق ها برای خودشان بزم مستانه برپا کرده و پیاله ی شراب در دست دارند و می نوشند و نرگس هم خمار و مست حضور دارد. ما هم در محفل و بزم شادی آنها هستیم، چرا تهمت فسق بر ما می نهند و ما را گناهکار می خوانند. خدایا! شکایت بسیار دارم، ولی نمی دانم که چه کسی را باید قاضی قرار دهم تا به داد من برسد؟
5. ای زیبا روی دلفریب شهر آشوب من! لحظه ای تأمل کن و بایست تا روی زرد خود را بر خاک راه تو بگذارم و گوهر اشکم را نثار قدمت کنم.
6. من که از اشک خونین خود به مقامات معنوی رسیده ام و گویی گنج ها دارم، حتی به بخشش خورشید که پرورش دهنده ی یاقوت و لعل در دل سنگ هم می باشد، نظر ندارم و اهمّیت نمی دهم.
7. چون در ایام بهار، باد صبا بر گل وزید و باعث شکفتن و جلوه گری آن شد که گویی مجموعه ی گل را به آب لطف شبنم شست و شو داده است، مرا کج سلیقه و بی ذوق بدان اگر به کار درس و دفتر و مطالعه ی کتاب بپردازم؛ چرا که فصل بهار، زمان عشرت و شادی است نه درس و دفتر.
8. به عهد و پیمان این روزگار بی وفا چندان اعتمادی نیست، پس من با پیمانه و ساغر شراب پیمان می بندم و دلم به آنها خوش است.
9. من که در این فقر و تنگدستی عارفانه از گنج شاهانه ی آرامش و رضایتمندی برخور دارم، چه وقت به گردش روزگار طمع می بندم، روزگاری که حامی و پرورنده ی کسانی است که ارزش روحانی و معنوی ندارند.
10. اگر چه تنگدست و فقیرم، اما از همت بلند خود شرمسارم اگر دامنم را در چشمه ی خورشید تر کنم. آن قدر بلند همت هستم که حتی به خورشید که در اوج آسمان است، توجهی ندارم.
11. اگر لطف و مهربانی دوست این گونه می پسندد که عاشقانش در آتش دوری و اشتیاق بسوزند و اعتراض نکنند، بخیل و کوته نظر باشم، اگر به چشمه ی کوثر نگاه کنم.
12. دیشب، لب سرخ و لعل گون معشوق دلربایی می کرد و حافظ را فریب می داد؛ اما من آن کسی نیستم که از او این افسانه ها و وعده های دروغین را باور کنم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}