به کوشش: رضا باقریان موحد




 
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم *** تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود *** مگرش هم ز سرزلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدّت هجر تو کشیدم هیهات *** در یکی ناله محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود *** کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد *** در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد *** دل و دین را همه در بازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی *** من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ *** چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

تفسیر عرفانی
1. ای معشوق زیبا و دلربا! با غم عشق تو چه کنم و چه چاره ای برای رهایی از آن بیندیشم؟ تا کی در غم دوری و هجران تو تا سحرگاهان ناله سر دهم؟
2. کار دل عاشق دیوانه و مجنون از آن گذشته است که دیگر پند و اندرز بشنود. چاره ای نیست جز اینکه آن را با سر زلف زیبای تو به زنجیر بکشم و اسیر نمایم.
3. ای یار! آن درد و رنجی که من در روزگار دوری از تو کشیدم، افسوس که ممکن نیست که در یک نامه بنویسم و آن را شرح دهم.
4. کجاست فرصتی که بتوانم تمام آشفتگی ها و پریشان احوالی ام را با سر زلف سیاه و پریشانت در میان بگذارم و با او در دل کنم و سخنی بگویم؟
5. ای معشوق! دیدن تو برای من زندگی است، تو جان عزیز منی. زمانی که در آرزو و اشتیاق دیدن جان عزیزم باشم، در برابر چشمانم نقش چهره ی زیبا و دلفریب تو را به تصویر می کشم.
6. ای معشوق! اگر بدانم که با از دست دادن دل و دینم به وصال تو می رسم و دیدار حاصل می گردد، دل را می دهم، از دین هم می گذرم و باز هم به سود من است، چرا که وصال تو بیش از این می ارزد.
7. ای واعظ! از کنارم دور شو و بیهوده سخن مگو، من آن کسی نیستم که به ملامت ها و نصیحت ها آمیخته به ریا و فریب تو گوش دهم و آنها را بپذیرم.
8. امیدی وجود ندارد که حافظ از فساد و تباهی به صلاح و درستی برسد. وقتی سرنوشت این گونه رقم خورده است، چه چاره ای می توان اندیشید؟

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول