به کوشش: رضا باقریان موحد




 

قامتش را سرو گفتم سرکشید از من به خشم *** دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم
نکته ی ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار *** عشوه ای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرویی می کشم زان طبع نازک بی گناه *** ساقیا جامی بده تا چهره ی را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی *** ربع را بر هم زنم اَطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حُسن بی پایان دوست *** صد گدای همچو خود را بعد ازین قارون کنم
ای مَهِ صاحب قران از بنده حافظ یاد کن *** تا دعای دولت آن حُسن روز افزون کنم

تفسیر عرفانی
1. دیشب با خودم گفتم که عشق چهره ی زیبای معشوق و آرزوی دیدارش را از فکر و ذهنم بیرون کنم و او گفت:محال است که این دیوانه ی عشق بتواند عشق مرا از ذهنش بیرون سازد؛ چاره اش فقط زنجیر است تا آرام گیرد.
2. قامت بلند و موزون معشوق را به سرو مانند کردم، او با خشم و غضب به عنوان اعتراض به این سخن از من روی برگرداند. دوستان! چه کنم که دلبرم از حرف راست آزرده خاطر می گردد؟
3. ای محبوب زیبارو! تشبیه قامت تو به سرو چه اشکالی دارد؟ سخنی نسنجیده و بی فکر گفتم؛ مرا ببخش و عذرم را بپذیر. کرشمه و دلبری کن تا سر حال بیایم و طبع و ذوقم موزون گردد و درست سخت بگویم.
4. بی آنکه گناهی مرتکب شده باشم، از آن طبع و ذوق لطیف و زود رنج یار شرمسار و از شرمندگی، روی من زرد می شود. ای ساقی! جام شرابی بده تا بنوشم و چهره ی زرد خود را با آن سرخ و گلگون نمایم.
5. ای نسیم صبا که از کوی معشوق می وزی! به خاطر خدا برو به او بگو که تا کی باید در دوری و هجران او خانه و منزل را بر هم زنم و به ویرانه ای تبدیل کنم و بر ویرانه ها از اشک خونین خود رود جیحون روان سازم؟
6. من که به گنج حُسن و زیبایی بی نهایت یار دست یافتم، بعد از این می توانم صد گدای عاشق مثل خود را قارون کنم. من که به معرفت علم معنا رسیده ام، می توانم اسرار حق را به دیگر رهروان این کوی بگویم و آنها را نیز ارشاد کنم.
7. ای معشوق زیباروی خوش اقبال! از بنده ی خود، حافظ یاد کن و حالی بپرس تا من هم برای اقبال و سعادت حسن و جمال روزافزون و جوانیت دعا کنم.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول