روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام *** در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن *** در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست *** وز رفیقان ره استمداد همّت می کنم
خاک کویت زحمت ما بر نتابد بیش از این *** لطف ها کردی بُتا تخفیف زحمت می کنم
زلف دلبر، دام راه غمزه اش تیر بلاست *** یاد داری دل که چند نیت نصیحت می کنم
دیده ی بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش *** زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی *** بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
تفسیر عرفانی
1. مدت زمانی می گذرد که در میکده و خرابات خدمت می کنم و با وجود درویشی و نیازمندی و فقر، مناعت طبع دارم و کار توانگران و سعادتمندان را انجام می دهم و از دولت رندان و صاحبدلان بهره مندم.
2. نمی دانم کی می توانم معشوق زیبا را چون قرقاولی خوش پرواز در دام وصل بیاورم، در کمین نشسته ام و منتظر فرصت مناسبی هستم.
3. واعظ و پند دهنده ی ما حق و حقیقت را نمی شناسد و اهل ریا و تزویر است. بشنو که من باکی ندارم و این سخن را در حضور او می گویم و غیبت نمی کنم.
4. همراه با باد صبح بهاری و پیک عاشقان، آهسته و ملایم و افتان و خیزان و با مشقّت تا کوی معشوق می روم و از همّت بلند و توجه و لطف یاران همراه یاری می طلبم.
5. ای معشوق! خاک کوی تو بیش از این مزاحمت و حضور ما را تحمل نمی کند، لطف و محبت های بسیار در حق ما کردی، دیگر زحمت را کم می کنم و می روم.
6. ای دل! به یاد داشته باش که چه قدر تو را نصیحت می کنم و تو گوش فرا نمی دهی که گیسوی تابدار و زیبای معشوق دام راه و ناز و غمزه او تیر بلا و مصیبت برای تو است.
7. ای خدای بخشنده ی که ستار العیوب هستی و عیب ها را می پوشانی! چشم مردم بدبین و بدگمان را از این گستاخی ها و گناهانی که من در خلوت و گوشه ی تنهایی ام انجام می دهم، بپوشان.
8. در یک محفل، حافظ قرآنم و در محفلی دیگر، باده نوش قهّار و زبردست. نگاه کن که چگونه با گستاخی و بی شرمی مردم را فریب می دهم و به ظاهر سازی و ریاکاری می پردازم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}