به کوشش: رضا باقریان موحد



 
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم *** بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد *** مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهاد کش فریاد *** که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل *** بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی *** که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست *** حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز *** که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر رَوَم تا قصر حورالعین *** اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد *** همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

تفسیر عرفانی
1. ای معشوق! با مژگان سیاه و زیبایت هزاران شکاف در دین و ایمان ظاهری ام ایجاد کردی و آنها را از من گرفتی؛ بیا تا به شکرانه ی خدمتی که در حق من نمودی، از چشمان خمار و دلفریبت هزاران درد و بلا را دور سازم و به جان بخرم.
2. هان ای دلدار و همدم دل که دوستانت را از یاد برده ای! امیدوارم آن روزی که یک دم بی یاد تو زنده بمانم و از یادت غافل شوم، هرگز نیاید.
3. این دنیا پیری است که کارهایش هیچ اصل و پایه ای ندارد و بی حساب و کتاب است. از این دنیا که دشمن عاشقان حقیقی است و با فریب و نیرنگ و پیش آمدهای خلاف انتظار و ناموافق، مرا از جان و زندگی شیرین دلتنگ و آزرده کرده، بیزارم.
4. از سوز و گداز آتش دوری معشوق چون گل سرخ با قطره های شبنم، غرق عرق شده ام؛ ای نسیم سحرگاهی! بوی خوشی از زلف معطّر یار برایم بیاور تا آتش دوری مرا آزار ندهد.
5. بهره ها و لذت های این جهان و آن جهان فدای معشوق زیبا و ساقی باد؛ چرا که پادشاهی جهان را وابسته به عشق می بینم و حاضرم این پادشاهی را در راه عشق بدهم.
6. چنانچه یار و دلبر به جای من دیگری را به عنوان محبوب خود برگزیند، صاحب اختیار است. ولی اگر من به جای یار، جان شیرینم را به عنوان دوستی برگزینم، حرامم باد؛ یعنی معشوق از جان هم عزیزتر است.
7. بلبل، صبح به خیر گفت. ای ساقی! کجایی؟ برخیز و بیا که خیال خواب خوشی که در وصال معشوق دیشب دیدم، در سرم شور و غوغا به پا کرده است. صبح بهار است، دیشب خواب خوشی دیده ام -خواب وصال معشوق -و باید بزم صبحگاهی برپا کرد.
8. ای معشوق! اگر به هنگام وفاتم تو همچون شمع روشنی بخش جان و دلم باشی و بر سر بالینم حضور داشته باشی، یک راست از بستر مرگ وارد بهشت و قصر حوران بهشتی می شوم.
9. داستان عشق و اشتیاق که در این نامه نوشته شد، همانا درست و بی غلط است؛ زیرا حافظ، آن را به من آموخته است.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول