به کوشش: رضا باقریان موحد




 

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم *** کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم
روز نخست چون رم رندی زدیم و عشق *** شرط آن بُوَد که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم می رود به باد *** گر غم خوریم خوش نبود بِه که مِی خوریم
تا بو که دست در کمر او توان زدن *** در خون دل نشسته جو یاقوت احمریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما *** با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا *** ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از جرعه ی تو خاک زمین دُرّ لعل یافت *** بیچاره ما که پیش تو از خاک، کمتریم
حافظ چو ره به کنگره ی کاخ وصل نیست *** به خاک آستانه این در به سر بریم


1. بگذار تا از گذرگاه میکده و آستان پیر مغان عبور کنیم، زیرا همه ی ما برای نوشیدن یک جرعه از شراب عشق و آگاهی از اسرار آن نیازمند این درگاه هستیم.
2. هنگامی که رندی و عاشقی از ازل در آفرینش ما بوده و ما هم از همان روز اول ادّعای عاشقی داشته ایم، پس شرط آن باشد که تا ابد فقط از عشق و رندی سخن بگوییم و آن راه را هم طی کنیم.
3. آنجا که حتی حشمت و شکوه سلیمان هم بر باد می رود و نابود می شود، غم و غصّه خوردن درست نیست؛ بهتر است که باده بنوشیم و خوش باشیم.
4. به امید آنکه بتوانیم دست در کمر او بزنیم و به وصالش برسیم، مانند یاقوت سرخ گرانبها در اشک خونین خود غرق هستیم و رنج می کشیم.
5. ای واعظ! ما شوریدگان و دلدادگان را که از یار به جز یار تمنا نداریم، با نصیحت خود بیراه مکن؛ زیرا با وجود خاک کوی معشوق خویش تمنای بهشت نداریم.
6. حال که صوفیان به حال و وجد مشغول هستند، ما نیز همرنگ آن جماعت می شویم و از روی شیطنت، دستی به قصد رقص بلند می کنیم.
7. جرعه ی نیم خورده ای که از نوشیدن تو باقی مانده بود و بر خاک افشاندی، خاک زمین را به درّ و لعل تبدیل کرد؛ ولی همین کرامت و کرم را در حقّ ما نمی کنی، دریغا که ما در پیش تو و در چشم تو از خاک کمتر هستیم.
8. ای حافظ! ما هنوز شایسته ی عنایت معشوق نیستیم و دسترسی به کنگره کاخ وصال یار امکان پذیر نیست. به ناچار به خاک درگاه او بسنده می کنیم و در آن به سر می بریم تا روزی شایستگی وصال را پیدا کنیم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول