به کوشش: رضا باقریان موحد




 

دوستان وقت گل آن بِه که به عشرت کوشیم *** سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد *** چاره آن است که سجّاده به مِی بفروشیم
خوش هوایی است فرح بخش خدایا بفرست *** نازنینی که به رویش مِیِ گلگون نوشیم
ازغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است *** چون ازین غصّه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و از مِی نزدیمش آبی *** لاجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم *** چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما *** بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم


1. ای دوستان! در فصل بهار و موسم گل سرخ بهتر است که به عیش و شادی بپردازیم؛ این سخن عارف و صاحبدلی است و باید آن را صمیمانه بپذیریم.
2. بزرگواری و بخشندگی در کسی وجود ندارد، اگر فکری نکنیم و بهایی تهیه نکنیم، زمان عیش و عشرت هم از دست می رود؛ پس چاره آن است که سجاده ی نماز، حاصل یک عمر تقوی را بفروشیم و شراب بنوشیم.
3. هوای خوش و دلپذیری است؛ خدایا! معشوق نازنین و دلربایی بفرست تا با حضور او و به شادی دیدن چهره ی زیبایش شراب سرخ بنوشیم و مست گردیم.
4. چگونه از این غصّه و درد ناله سر ندهیم و چرا آه و فغان نکنیم و فریا برنیاوریم که زُهره، ارغنوان نواز آسمان که ستاره ی شادی و نیکبختی است و هنرمندان و رامشگران را حمایت و پشتیبانی می کند، راهزن و دشمن اهل هنر شده است؛ سرنوشت با اهل هنر سر دوستی ندارد و شایستگان را به مراد نمی رساند.
5. گل سرخ شکفت و بهترین وقت مِی خوردن فرا رسید و ما شرابی ننوشیدیم در کنار گل ها؛ پس به ناچار از آتش ناکامی و محرومیت و به آرزو نرسیدن، بی قرار و در جوش و خروشیم.
6. در خیال از جام سرخ لاله شراب می نوشیم و چشم بد دور باد که ما بدون مطرب و باده مست و خرابیم؛ اگر وجه شراب نیست و معشوق میسر نمی شود، در خیال خویش، عشق می بازیم و از قدح لاله شراب می نوشیم و شاد می گردیم.
7. ای حافظ! این حال گشفت و خوش را با چه کسی می توان در میان گذاشت؟ ما در بهار، دل و دماغی نداریم و مانند بلبلانی که گل سرخ را می بیند و بر آن سرود و نغمه ای سر نمی دهد به ناچار خاموشیم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول