به کوشش: رضا باقریان موحد




 

بارها گفته ام و بار دگر می گویم *** که من دلشده این ره نه به خود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند *** آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست *** که از آن دست که او می کشدم می رویم
دوستان، عیب من بیدل حیران مکنید *** گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
گر چه با دلق ملمّع می گلگون عیب است *** مکنم عیب کز و رنگ ریا می شویم
خنده و گریه ی عشّاق ز جایی دگر است *** می سرایم به شب و وقت سحر می مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی *** گو مکن عیب که من مُشک خُتن می بویم


1. من بارهااین سخن را گفته ام و بار دیگر می گویم که من عاشق و سرگردان، این راه را به اراده و اختیار خود طی نمی کنم؛ من طبق سرنوشت از قبل تعیین شده ی خودم حرکت می کنم.
2. آنچه من می اندیشم و بر زبان می رانم، تلقین استاد ازل است؛ مرا مانند طوطی در مقابل آینه قرار داده اند و آنچه را که استاد ازل (خداوند)می گوید، تکرار می کنم.
3. من اگر خار بی ارزش و یا گل زیبا و دوست داشتنی هستم، در این باغ دنیا باغبانی هست که هر گونه بخواهد مرا پرورش می دهد؛ هر طور که مشیّت اوست، کار می کنم. هر چه مشیت و اراده خدا است، همان به وقوع می پیوندد.
4. ای دوستان! بر من عاشق و سرگشته عیب مگیرید، زیرا من گوهر گرانبهایی دارم و در جستجوی پیر آگاه و گوهرشناسی هستم تا گوهر خود را به او عرضه کنم.
5. اگر چه با داشتن خرقه وصله دار عیب است که کسی به باده خواری بپردازد و شراب گلگون بنوشد، ولی مرا سرزنش مکن؛ چرا که رنگ ریایی خرقه را فقط با باده ی گلگون می توان شست.
6. خنده و گریه ی عاشقان در اختیار خودشان نیست، بلکه از جای دیگری سرچشمه می گیرد؛ به همین سبب شب ها بی اختیار شادم و نغمه سرایی می کنم و شعر می سرایم و سحرگاهان غمگینم و ناله و زاری سر می دهم؛ شادی و غم، یک وارد غیبی است.
7. حافظ به من گفت که در میخانه و خرابات را بو مکن؛ به او بگو که بر من ایراد نگیرد که من گویی مشک ختن را می بویم؛ زاهد و ریاکار به حافظ می گوید:به درگاه پیر مغان مرو. به او بگویید که من در آن درگاه در آرزوی وصال درگاه معشوق هستم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول