بارها گفته ام و بار دگر می گویم
بارها گفته ام و بار دگر می گویم *** که من دلشده این ره نه به خود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند *** آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست *** که از آن دست که او می کشدم می رویم
دوستان، عیب من بیدل حیران مکنید *** گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
گر چه با دلق ملمّع می گلگون عیب است *** مکنم عیب کز و رنگ ریا می شویم
خنده و گریه ی عشّاق ز جایی دگر است *** می سرایم به شب و وقت سحر می مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی *** گو مکن عیب که من مُشک خُتن می بویم
1. من بارهااین سخن را گفته ام و بار دیگر می گویم که من عاشق و سرگردان، این راه را به اراده و اختیار خود طی نمی کنم؛ من طبق سرنوشت از قبل تعیین شده ی خودم حرکت می کنم.
2. آنچه من می اندیشم و بر زبان می رانم، تلقین استاد ازل است؛ مرا مانند طوطی در مقابل آینه قرار داده اند و آنچه را که استاد ازل (خداوند)می گوید، تکرار می کنم.
3. من اگر خار بی ارزش و یا گل زیبا و دوست داشتنی هستم، در این باغ دنیا باغبانی هست که هر گونه بخواهد مرا پرورش می دهد؛ هر طور که مشیّت اوست، کار می کنم. هر چه مشیت و اراده خدا است، همان به وقوع می پیوندد.
4. ای دوستان! بر من عاشق و سرگشته عیب مگیرید، زیرا من گوهر گرانبهایی دارم و در جستجوی پیر آگاه و گوهرشناسی هستم تا گوهر خود را به او عرضه کنم.
5. اگر چه با داشتن خرقه وصله دار عیب است که کسی به باده خواری بپردازد و شراب گلگون بنوشد، ولی مرا سرزنش مکن؛ چرا که رنگ ریایی خرقه را فقط با باده ی گلگون می توان شست.
6. خنده و گریه ی عاشقان در اختیار خودشان نیست، بلکه از جای دیگری سرچشمه می گیرد؛ به همین سبب شب ها بی اختیار شادم و نغمه سرایی می کنم و شعر می سرایم و سحرگاهان غمگینم و ناله و زاری سر می دهم؛ شادی و غم، یک وارد غیبی است.
7. حافظ به من گفت که در میخانه و خرابات را بو مکن؛ به او بگو که بر من ایراد نگیرد که من گویی مشک ختن را می بویم؛ زاهد و ریاکار به حافظ می گوید:به درگاه پیر مغان مرو. به او بگویید که من در آن درگاه در آرزوی وصال درگاه معشوق هستم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}