یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان
یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان *** وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز *** یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند *** یار مهروی مرا نیز به من بازرسان
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد *** یا رب آن کوکب رخشان به یَمَن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار *** پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات *** بشنو ای پیک خبر گیر و سخن بازرسان
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب *** به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
1. ای خدا! آن معشوق مرا که مانند آهویی گریخته به سرزمین اصلی خود باز گردان؛ ای خدا! آن سرو قامت زیبا را به باغ و زادگاهش برسان. ای خدا! مرا به وصال معشوق خود برسان.
2. ای خدا! دل رنجور و خسته ی ما را با نسیم لطفی نوازش کن؛ یعنی آن جان رفته از دست را به تن بازگردان؛ ای خدا! خبری از معشوق به ما برسان و ما را با این خبر خوب، خوسحال و سرمست کن.
3. ای خدا! همانگونه که ماه و خورشید در آسمان به قرارگاه اصلی خود باز می گردند، معشوق ماه روی مرا به من برسان. ای خدا! کاری کن که به وصال معشوق خود برسم.
4. چشمانم در طلب آن یار عزیز خون شده است؛ای خدا! آن کوکب درخشان را به زادگاهش بازگردان؛ای خدا! معشوق مرا به من برسان.
5. ای پرنده ی مبارک که وجودت آثار ارزنده ای برای من دارد! پیام ما را به معشوق برسان.
6. ای پیک عاشقان! آخرین سخن و پیام ما این است؛ آن را بشنو و به یار بگو که ما بی تو زندگی را نمی خواهیم. زندگی بدون معشوق، هیچ ارزشی برای عاشق ندارد. عاشق این زندگی را نمی خواهد.
7. خدایا! آن معشوقی را که جایگاه اصلی او چشم حافظ بود، در کمال سلامت و آسودگی و با میل و رغبت به من بازگردان.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}