به کوشش: رضا باقریان موحد




 

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن *** تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایّام نماند *** گونه دل باش و نه ایّام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او *** رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلّد مینوش *** اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام *** دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش *** از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل *** تا جزای من بد نام چه خواهد بودن


1. چه چیزی بهتر و خوش تر از فکر کردن و نوشیدن جام شراب است؟ باید ببینیم که عاقبت کار چه پیش خواهد آمد.
2. تا کی باید غم این را بخوریم که عمرمان در حال گذر است و روزی به پایان می رسد؟ اگر دل من و مثال من نباشد و اصولاً زمان و جهان به پایان برسد، چه خواهد شد؟ هیچ، حداقلش این است که اضطراب و اندوه پایان خواهد گرفت.
3. به پرنده ی کم حوصله و ضعیف بگو که غم خود را بخورد و به فکر رهایی از دام باشد؛ زیرا آن کسی که برای شکارش دام می گذارد، دلش برای او نمی سوزد.
4. شراب بنوش و غم مخور و پند مقلّد جاهل را گوش مکن؛ سخن افراد عامی چه ارزش و اعتباری دارد؟
5. بهتر است که به عیش و شادی بپردازی و خود از حاصل دسترنجت کامرا شوی و بهره ببری، و گرنه می دانی که سرانجام ناکامی و بخل و امساک، چه خواهد بود! در این دنیا فرصت را غنیمت بشمار و در خوشدلی بکوش.
6. دیشب پیر باده فروش با دیدن خطوط جام شراب، رازی را آشکار کرد و گفت که سرانجام ما چه خواهد شد.
7. با آهنگ دف و چنگ و غزل، دل حافظ را گمراه کردم و عاشق و شیفته اش ساختم که تا ببینیم که کیفر و جزای من رسوا و بد نام چه خواهد بود؟

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول